محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 10 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

اواخر سال ٩٢

چقدر زود گذشت باورم نميشه امسالو اصلا دوست نداشتم سال خوبي نبود اما با اين حال انگار ديروز تو وبلاگت از تعطيلات عيد ٩٢ مي گفتم اول از دوستامون تشكر ميكنم تو اين مدت جوياي احوالاتمون بودن اما متاسفانه بايد بگم هنوز موفق نشدم لپ تابو درست كنم الانم با گوشي اومدم پست ميذارم دلم واسه همتون و جوجه هاتون تنگ شده حسامو من كه كلي كار كرديم حسام يه ترم كلاس زبان رفت و ترم يك رو تموم كرد .پسرم از ١٠٠ نمره تونست ٨٠ نمره بگيره چون منم دانشگاه ميرم و اين مدت مشغول خونه تكوني بوديم موفق نشدم تو سه درس آخر بهش كمك كنم نمره از اونا كم آورد خيلي با مزه شده خيلي مهربونه.يكمي بدقلقي ميكنه دوست داره به همه حرفاش گوش كنيم عاشق ترقه س با باباش شبا يدونه ميزنن.حالا...
24 اسفند 1392

تولد 3 سالگی ...مک کوئین

خوب 27 تولد حسام جونم بود من و حسام و باباش با هم خانوادگی براش جشن گرفتیم رفتیم شام خوردیم و پارک و آتلیه و کافی شاپ بعدش تصمیم گرفتیم آخر هفته که همین پنج شنبه گذشته میشه براش جشن بگیریم تا عمه هاش که راه دورن هم بیان من در تدارک کارای تولد بودم.چون خودم همه چی رو درست میکردم.یهو دوست بابای حسام که همون عمو وحید باشه زنگ زد به داود و گفتباید شب نشین بیاید خونمون.گفتم داود تشکر کن بگو ما تا حالا دو بار اومدیم شما نیومدید گفت نه خیلی اصرار میکنه گفتم بگو ما خرید داریم امشب چند شب دیگه شما بیاید گفت نه نمیشه باید بیاید خلاصه من از اینکه کارام بهم ریخته بود ناراحت بودم.ولی داود گفت میریم نیم ساعته میایم هیچی دیگه رفتیم.وارد خ...
2 آذر 1392

تولد 3 سالگی

خوب گل پسرم 3 سال گذشت. 3 ساله اومدی شدی تموم زندگیمون. من و بابایی دونه دونه نفسایی که میکشیم به خاطر توئه. حسام جونم پسرم این سه سال برام خیلی شیرین بود. خیلی خیلی عاشقتم. بابایی جونش به جونت بستس.عمر من نفس من پسر من دوست من تولدت مبارک. ایشالله همیشه سبز سبز باشی.آرامش داشته باشی.به همه ی آرزوهات برسی. سربلند باشی و مایه ی افتخار ما. این عکسم چند روز پیش با هم انداختیم   خوب امروز برنامه ی جشن نداریم.الان می خوایم با هم بریم بیرون گشتی بزنیم. بعد عصری بریم یه عکس یادگاری بندازیم.و بعدش هر جا شما گفتی. اونوقت چون تولد وسط هفته س نتونستم مهمونی بدم.ایشالله پنج شنبه یا جمعه یه مهمونی میگیریم همه رو دعوت میک...
27 آبان 1392

محرم 92

تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست ؟ / در جوابم اینچنین گفت و گریست لیلی و مجنون فقط افسانه اند / عشق در دست حسین بن علیست   حسام کوچولوی من امسال محرم خیلی بیشتر از سالای گذشته منتظر محرم بود.منتظر دسته های عزاداری.قبل از محرم زنگ زد به حسن بابا ازش خواست براش طبل و زنجیر بخره. عاشق اوناس.دوست نداره کسی بهش دست بزنه. دیشبم با باباش رفته وسط عزاداری و طبل زده تا سر چهارراهمون. بعدم زنجیر زده.کیک خورده و برای خودش و من چایی گرفته آورده خوب قربونش برم امام حسین.امسال نذر داشتیم.نذرمونو دادیم کسی که نذری میپخت به غذاش اضافه کرد.خدا ایشالله قبول کنه نذر همه رو       امسال علی عمو هم نذرشو داده بیر...
20 آبان 1392

عید غدیر خم مبارک...

خوب حسام کوچولو از سال 89 تو خونه ی مایی و تو جشن عید غدیر شرکت داری حسام خان سید کوچولوی من عیدت مبارک   میر محمد حسام امروز چهارمین عید غدیری بود که پیشمون بود و به مهمونا عیدی میداد.قربونش برم دیشب به باباش میگفت به مامانی عیدی بده. ولی بچم یکمی سرما خورده حال نداره. همش غر میزنه.امروز از مهمونا پذیرایی می کرد میوه و شیرینی تعارف میکرد.نمک دون و چاقو میذاشت مامانی هم برای این لباسو که عکس تراکتور داره و عاشق تراکتوره رو براش خریده مامانم اینا هم شب میان خونمون. من عاشق عید قربان و عید غدیرم.حالا که یه پسرکوچولو هم دارم که همه به خاطرش این روز میان خونمون بیشتر دوست دارم این روزو. عید همگ...
2 آبان 1392

گل پسر نمونه

سلام دوستای خوبم. حسام کوچولوی من یه فرشته ی شیطون کوچولوئه که همش تو خونه در حال شیطنته و همش داره زبون میریزه. خیلی حرفای بامزه میزنه دیروز با داداشم داشتیم زورآزمایی می کردیم. داداشم یه دونه از پشت منو زد خیلی دردم اومد داد زد.حسام از حیاط دوید تو یه جیغی زد یه جیغی زد که نگو و نپرس. اومد تو مامانمو نزن.زود از جلووووو چشمم رد شو برو(خخخخخخخخخخخخ) اما تا می تونست داداشامو گاز گرفت.بدن علیرضا که کبود کبوده از دست دندونای این فسقلی اول مهر امسال بردمش مهد کودک اما اصلا وا نستاد.اونجا جشن بود.همه میزدن و می رقصیدن و شعر می خوندن.ارکست اومده بود.اما هیچ قبول نکرد وارد کلاس بشه از اول رفت تو حیاط با تاب و سرسره بازی کرد تا آخر.د...
24 مهر 1392

عروسی عمو بهروز

حسام کوچولو بالاخره روزها اومدن و رفتن و عروسی بهروز عمو هم تموم شد. چقدر بهمون خوش گذشت. دوست جونیا عروسی عمو بهروز حسام منو گل پسرم رفتیم آتلیه و عکس انداختیم.بابای حسام کلی سرش شلوغ بود نتونست بیاد. عکساشو هر وقت گرفتم میذارم. گل پسرم شب عروسی یه کت شلوار خوشگل پوشیده بود که ماه شده بود. باباش ندیده بود کت شلوارشو.وقتی حسام وارد سالن عروسی شده بود باباش شوکه شده بود. dj هم که واسه عروسی اومده بود همش میگفت به افتخار حسام کوچولو.چه قری میده اینبچه.این بزرگ بشه می خواد چیکار کنه. منم دلم ضعف میرفت. دست مامان سارا و دایی علیرضا و دایی امیر درد نکنه کلی افتادن تو زحمت اون روز که تو رو نگه داشتن من به آرایشگاه و آتلیه و کلا...
29 شهريور 1392

قطار

پسر قشنگم چند وقتیه پست نذاشتم.یکمی سرمون شلوغ بود اسباب کشی کردیم .اومدیم خونه ی جدید. اینم عکست تو جعبه هایی که اساسا رو جمع میکردم   تو که خیلی خوشحالی.بالاخره خونمون وقتی بزرگتر شده شیطونی های تو هم بیشتر شده.اتاقتو خوشگل واست چیدیم.خدا رو شکر جامون خیلی باز شده. این پستی که الان دارم میذارم خاطره ی خرداد ماهه. که بالاخره به آرزوت رسیدی وبا هم رفتیم بلیت قطار گرفتیم برای زنجان تا تو رو ببریم خونه ی محمد امین پسر عمه ت. و اینکه سوار قطار بشی. آخه ما تقریبا هر شب باید تو رو ببریم راه آهن تا قطار رو ببینی. بجز شبایی که مهمون داریم یا مهمونی هستیم.یا ماشین نداریم. خیلی قطار رو دوست داری.بلیت قطار رو برای دو...
2 شهريور 1392

سفر به کرمانشاه و کردستان

خوب بالاخره طلسم سفر نکردنمون شکسته شد و رفتیم کرمانشاه. قبل از همه رفتیم کنگاور معبد آناهیتا رو دیدم.خیلی زیبا بود.الهه ی آب ایرانیا بود. شب اول من خونه کتلت درست کردم که تو راه بخوریم همونو رفتیم طاق بستان خوردیم خیلی چسبید.بعد رفتیم یکمی دور زدیم و افتادیم دنبال هتل.یه هتل خوب تونستیم بگیریم.حسامم تو ماشین رفته بود پشت و با ماشیناش بازی می کرد. فردا صبحش رفتیم طاق بستان.حسام که دیگه آب دیده بود اصلا نمیذاشت ما تکونبخوریم.همش سنگ می انداخت تو آب.تو همه ی عکسا پشت سرش افتاده.چون به دوربین نگاه نمی کرد.   هر چی از زیبایی طاق بستان بگم کم گفتم.ظهرش رفتیم همون جا جای همگی خالی کباب دنده خوردیم.خیلی چسبید. بعدش رفتی...
25 تير 1392