محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

خاطرات حسام در کیش

1390/12/3 0:13
نویسنده : مامان نرگس
2,526 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.پسر گلم چند وقتیه که وبلاگتو آپ نکردم.آخه مسافرت بودیم.رفته بودیم کیش.خیلی خوش گذشت.مخصوصا که تو هم با ما بودی.

از هواپیما فقط اینو میگم که تا دیدیش شروع کردی به گریه کردن. خیلی ترسیده بودی.ولی تا وارد شدیم خوابت برد تا کیش.

اونجا هم که خیلی هوای خوبی بود و تو و بابایی با آستین کوتاه می رفتید بیرون.

از خیلی جاهای عکس نداریم چون اجازه ندادن عکس بگیریم.از بقیه هم که تا مجاز باشه میذارم اینجا.

یه روز که رفتیم کاریز اونجا چند تا اردک خوشگل بودن که تو خیلی ازشون خوشت اومده بود.

دوست داشتی اونا رو بگیری.

از همه ی حیوونا خوشت میاد.وقتی هم که رفته بودیم پارک دلفین ها همش داد میزدی مامان مایی.یعنی ماهی.یا می گفتی آبه...دیدی؟

که اونجا هم نذاشتن عکس بگیریم.فقط این عکس رو از بیرون محوطه از تو گرفتیم.

تمام روز رو می رفتیم بیرون و می گشتیم.و از اونجایی که جنابعالی تنبل تشریف دارید و راه نمیرید همش بغل بودی.

یا برای ماشین کرایه می کردیم تا یه خرده خستگی در کنیم.یه بار که بر گشتیم هتل تو داشتی بهانه گیری می کردی و می گفتی نریم تو بریم ددر.

بابا هم تو رو گذاشت بیرون و در رو بست.

گفت برو ددر.

 

 

با پروویی میومدی و در میزدی و بعد درو هل میدادی و باز می کردی .هههههههههقهقهه

خلاصه که خیلی شیطونی می کردی.تازه وقتی میرفتیم خرید اجازه نمیدادی که خرید کنیم.من باید خودم تنهایی می رفتم و بابابیی هم تنهایی و و شیفتی تو رو سرگرم می کردیم.

همش میگفتی دادا.یعنی پله برقی.باید 30 ،40 بار سوارت می کردیم.تازه دوست داشتی تنهایی سوار شی.

تو یه مرکز خرید با یه دختری که تو هتل خودمون بود و دوست شده بودی سرگرم بازی شدی.همش داد میزدی هانا.اسمش هانا بود.

تو یه مرکز خرید دیگه با یه پسر بچه دوست شدی به اسم آرین.که باباش مغازه داشت.و تا آخر وقت با ما اومد و ماشین تو رو هل میداد.

تو همون پاساژ یه مغازه بود که ماشین شارژی می فروخت.

به زور تو یکیش نشستی و پیاده هم نمی شدی.همش می خندیدی و می گفتی گاگا.

دیگه از دریا نگم بهتره.تصاویر گویاست.

 

دیگه هر کار می خواستی تو آب کردی.

جت اسکی هم سوار شدی و جیغ میزدی ولم کنید تنهایی برم تو آب.جالب اینه که .وقتی تابستون رفتیم دریای خزر خیلی از آب وحشت کرده بودی.

بعدش دو چرخه کرایه کردیم و بابا هم سه چرخه و تو رو گذاشتیم تو سبدش و دبرو که رفتیم.

 خوب خاطرمون به همین قشنگی تموم نشد.از هواپیما که تو تهران پیاده شدیم تو عرق کرده بودی و باد به سرت خورد و متاسفانه سرماخوردی و فرداش یه آمپول خوردی...

الان یه کمی حالت بهتر شده.ولی بابا و مامانو مریض کردی.

فدای سرت دردونه ی ما...!!!

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (5)

مریم مامان عسل
3 اسفند 90 2:50
ای وای چقدر خوشحال شدم دیدم آپ کردین! سلام یادم رفت! ببخشید اول سلام. وای که چقدر این عکسا منو برد به خاطرات ماه عسلون. منم با اون مرغابیها عکس دارم. راستی چرا نمیذاشتن عکس بگیرین. ما از همه جا عکس داریم! حتی با خود دلفینها. تعجب کردم اینو گفتی! بمیرم که سرما خوردی حسام جون. عسلی هم هنوز خوب خوب نشده سرما خودگیش. کی بشه عسلم ببرم دریای فیروزه ای کیش و ببینه. مامانی چرا کنار کشتی یونانی ازش عکس نگرفتی؟ خوشحالم که بهتون خوش گذشته! توی این هوای سرد زمستون کیش و هواش واقعا میچسبه! بووووس!


مریم جون با دلفینا می شد عکس بندازی ولی حسام نمی ذاشت.خوابش میومد و گریه می کرد.
ولی جاهای دیگه نذاشتن.
پیش کشتی یونانی با من عکس داره که نمی تونم تو وبلاگ بذارم.

پارســــــــــــــــا
3 اسفند 90 14:08
مرسی از حضورتون شما هم لینک شدید
مریم مامان عسل
11 اسفند 90 4:35
مرسییییی که به ما سر زدید! بازم منتظزتونیم.
پارســـــــــــــــا
29 اسفند 90 11:35
عزیز دلم عیدت مبارک ایشالله ساله خوبی داشته باشی همیشه خندان پیش مامانی و بابایی زنده باشی


مرسی عزیزم
مریم مامان عسل
3 فروردین 91 13:38
سال نو مبارککککک. دوستتون دارم.