محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

این چند روز گذشته...

1391/3/18 14:49
نویسنده : مامان نرگس
1,589 بازدید
اشتراک گذاری

پسر قشنگم نمی دونم خدا اون دل قشنگتو چطوری درست کرده که انقدر بزرگه و این همه آدم توش جا می شن.و همه رو از ته دل دوست داری.

هر روز وقتی صدای ثنا و فاطمه دختر عموهات رو می شنوی داد میزنی:دَ ، باطه با.یعنی که ثنا فاطمه بیاید.گوشی تلفن یا موبایل رو ببینی سریع بر میداری و با علیرضا حرف میزنی.

عمو بهروز هر روزصبح برای ما و خودشون نون تازه می خره.

تو هم زحمت می کشی و با بابایی میری و نون میاری بالا برای صبحونه.

تو راه هم که باید خودت از پله ها بیای بالا.خلاصه با کلی داستان و سر و صدا میری و میای.کلی هم باید ازت خواهش کنیم تا نون رو بدی به ما.اول خودت باید بخوری بعد که سیر شدی میدی به ما تا ما هم صبحونه بخوریم.

چند وقت پیش که برای قد و وزن بردمت برای 18 ماهگی خیلی حالم گرفته شد.وزنت 9 کیلو و نیم بود با قد 82.برای 21 نوبت دکتر تغذیه داری.بریم ببینیم چی میشه.برای واکسنت هم اصلا اذیت نکردی.حتی تب هم نکردی خدا رو شکر.

گفتن باید بچتون 3 کلمه حرف بزنه، میزنه؟گفتم 300 کلمه حرف میزنه.هههههههههههه

خیلی کنجکاوی.به همه چیز کار داری.هر روز کل کابینت های پایین رو خالی میکنی.عاشق آشپزی با مامان هستی.چند ماه پیش برات دفتر نقاشی و مداد رنگی خریدم.با همدیگه توش کلی نقاشی کشیدیم.

دیروز با خودکار مامان رو دستت نقاشی کرده بودی.وقتی نتیجه ی کارت رو دیدی کلی ترسیده بودی.همش دستت رو می کوبیدی زمین.می خواستی پاکش کنی.

خیلی ناراحت بودی فسقلی.خوب چرا این کارو کرده بودی نازگلم؟

علیرضا (دایی کوچولوت)چند روزه که امتحاناتش تموم شده و اومده خونمون مونده.هر روز کلی بازی میکنید و می رقصید.صبح که از خواب بیدار میشی میری تو اتاقش سراغش.

شبا هم جفتتون از خستگی بی هوش میشید.

خلاصه که برای خودت یه مرد کوچولوی شیطون شدی.

مامان قربون همه ی کارا و شیطونی ها و با مزه گی هات بره.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (13)

مریم مامان عسل
19 خرداد 91 5:12
عزیز دلمی حسام جونی.
قربونت برم پسر مهربون من. خییییلی دوستت دارم بخدا.
فریبا جونم نگران وزنش نباش. حسام ماشالله پر جنب و جوشه و سوخت و ساز بدنش زیاده.
این بچه های خپل و کم تحرک خوب وزن میگیرن.
حسام جونی سه ماه دایی جونی تعطیله و میتونین حسابی با هم خوش بگذرونین!
میبوسمتون.


نمی دونم مریم جون.دندون در آوردناش تموم بشه راحت میشم.
مرسی عزیزم.

نوشین مامان آریا
20 خرداد 91 12:50
سلام حسام نازنین.
پسرمون قد بلنده ماشااله. و مانکنیه. مریم خانم راست میگه ناراحت نباشید پرجنب و جوشه.پسر گله. خدا را شکر که سر واکسنش هم اذیت نشد. سلامت باشه همیشه پسرمون


ایشالله که همین طوره.
مرسی.
محمد
21 خرداد 91 10:45
من این وبلاگو بطور اتفاقی دیدم برام جالب بود حس قشنگ یک مادر که با همه وجود به بچش عشق می ورزه.خدا براتون حفظش کنه.مطالبه بعدی تونم می خونم


ممنونم.خوشحال میشیم.
مامان پویا
21 خرداد 91 14:51
سلام مرسی که به وبلاگ پویا سر زدین

خدا پسر شما رو هم حفظ کنه. ماشالله خیلی ناز و دوست داشتنییه


مرسی عزیزم.
مامان عاطفه
21 خرداد 91 15:56
فریبا جون پسرت حسابی بزرگ شده . تو پست های جدید قشنگ میشه رشدش رو حس کرد . نگران وزنش هم نباش چون بچه ها تو یک سنی وزن از دست میدن و بعد از اون دوره به سرعت وزن میگیرن . پس فقط سلامتیش برات مهم باشه و مثل همیشه به غذاش برس . دکترپارسا میگفت . وقتی پارسا غذا نمیخوره ، نباید جا بزنی و دیگه غذاش رو ندی یا کم کنی . میگفت تو باید طبق معمول هر روز و هر نوبت بهش غذا بدی . چه بخوره چه نخوره . راستش من که خسته میشم . شما رو نمی دونم ؟؟


عاطفه جون امروز بردمش دکتر.گفت وزنش خیلی پایینه.
مامان آریام
22 خرداد 91 21:29
مامانی اصلا نگران نباش. پسر منم همین طوره. تازه اصلا چیزی نمیخوره و باید با هزار کلک یه لقمه غذا بهش بدم تا شش ماهگی خوب بود ولی بعدش لاغر شد...فقط لپ داره
مامان آریام
22 خرداد 91 21:32
خاله اونجوری که تو نون رو گرفتی باید الان پهلوون باشی نوش جونت باشه...خوب بخور و بازی کن تا قوی بشی. قدت هم که ماشاالله بلنده میخوای بسکتبالیست بشی


آره والله .همچین جلوی دیگران داد میزنه به به.مردم فکر می کنن ما بهش غذا نمیدیم.اما تا غذا میاریم جلوش نمی خوره.
ُسمیه
23 خرداد 91 16:35
سلام عزیزم خیلی خوشحال شدم به وبلاگ رادمهر جوجوی من سرزدید. رادمهری من 14 آبان 89 بدنیا اومده .از گل پسر شما 13 روز بزرگتره . از بابت قد و وزنش هم نگران نباش .من وبلاگ شمارو لینک کردم .خوشحال میشم رادمهری و حسام کوچولو بعدها دوستهای خوبی برای هم باشند


مرسی عزیزم.منم با افتخار لینکت میکنم.
شیوا ( مامان پرهام )
24 خرداد 91 11:03
سلام فریبا جون خوبی
ماشالله هزار ماشالله چقدر بزرگ شده پسملمون خدا نگهش داره کاملاً مشخصه چقدر شیطونه عزیزم محکم ببوسش

راستی فریبا چرا دیگه کلوپ نمی آی دلمون برات تنگ شده بابا چرا نیستی ؟


مرسی عزیزم.اصلا صبح ها وقت نمی کنم شیوا جون بیام سایت.
زهره مامان آریان جون
25 خرداد 91 16:51
عزیزم بچه بایدسالم باشه.یکی تپل یکی هم لاغر.همه که یه جور نیستن.خدا رو شکر کن که سالمه گل پسرت.


حق با شماست.اما آخه پسر من اصلا غذا نمی خوره.
مامان آریام
31 خرداد 91 1:18
خاله جون آپ کردم بیا که منتظرم


چشم حتما میام خاله.
خانم معلم
8 تیر 91 16:25
سلام
خدا حفظش کنه خیلی بامزه است
اگه مایلید با همدیگه تبادل لینک داشته باشیم برام کامنت بذارین


مرسی.
حتما عزیزم.خوشحال میشم.
مامان متین
17 تیر 91 13:44
وای حسام تو هم که مثل متین من به نون نصفه قانع نیستی
بخور خاله نوش جونت
راستی وبلاگ متین منم هنوز تکمیل نشده بازم بهمون سر بزن


آره خاله جون.همشو دوست دارم.
چشم بازم میام.