محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 4 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

شیطنت های پسر ما...

1391/4/8 18:59
نویسنده : مامان نرگس
1,709 بازدید
اشتراک گذاری

سلام خدمت دوستای خوبم.یه مدتی اصلا نمی تونستم وبلاگ پسری رو آپ کنم.

حسام خیلی خیلی خیلی شیطون شده.همش دوست داره باهاش بازی کنیم.اگه باباش ماشینمونو نفروخته باشه هر شب میبریمش بیرون و تاب سواری میکنه.عاشق پارکه.

باید هم تاب و سرسره سوار شه هم وسایل برقی.پیش خونه ی مامانم اینا یه پارک هست که هر وقت میریم اونجا حسام و علیرضا اونجا کلی بازی میکنن.شب هم بی هوش میشن.چند روز پیش که رفته بودیم پارک اقای باغبون داشت به چمنا آب میداد.این پسر منم که عاشق اب رفت و شلنگ رو به زور گریه و جیغ و داد و فریاد از اون آقا گرفت.بعد هم علیرضا رو مجبور می کرد که از زیر آب رد شه و خیس شه

دیگه نزدیک نیم ساعت با شلنگ آب بازی کردی.وقتی آقای باغبون اومد ازت شلنگو گرفت خیلی گریه کردی.هنوز خسته نشده بودی.ولی طفلک علیرضا خیس خیس بود.خلاصه ما هر روز داستانی داریم با تو توی پارکها.

ما اون شب خونه ی علیرضاینا موندیم.فرداش دوباره رفتیم پارک.

خیلی شیطونی کردی.دیدم داری دوباره میری سراغ جایی که دیشب شلنگ اب اونجا بود.به علیرضا گفتم بره برات توپ بخره که حواست پرت شه.کلی بازی کردی.اصلا نمیذاشتی ازت عکس بگیرم اینم یه دونه عکس که تو دویدن تو با توپ گرفتم

با هم رفتیم یه دوری بزنیم تو پارک.دیدیم که یه پسر کوچولو خرگوش آورده تو پارک که چمنا رو بخوره.

تو رو بردم جلو.خیلی خوب باهاش ارتباط برقرار کردی.دوست داشتی بهش دست بزنی.

اون آقا پسر اسمش محمد بود.بهش گفتم که خرگوش رو بالا بیاره تا تو بهتر بتونی ببینیش.

اونجا هی می گفتی مامانی اگوس.اگوس.یعنی خرگوش.

الان وقتی بهت میگم خرگوش کو؟میگی نیس.اگوس دَ.تا تا.(یعنی خرگوش نیست.رفته تاب تاب.)

اونجا یه دوست دیگه هم پیدا کردی.کیمیا.ازت بزرگتر بود اما تو رو خیلی دوست داشت.اینم یه عکس یادگاری از شما دو تا.

کیمیا تو رو سوار سرسره می کرد.دستت رو می گرفت و با هم راه می رفتید.بوووووووووووس واسه کیمیا.

پسرک شیطونم خیلی کنجکاوی .همه چیز رو داغون میکنی تا ببینی چی بوده و چی شده.

دیروز اومدم تو اتاق دیدم تمام گوش پاکن ها رو ریختی زمین.داری ظرفش رو بررسی میکنی.هههههههه

تو عادت داری چیزی رو داغون میکنی یا کار بدی میکنی صدات رو کلفت میکنی و میگی مااااااااااماااااااااااان.منم می فهمم که کار خطایی کردی.امروز اومدی آشپزخونه گفتی مااااااااااماااااااااااان ای داد.(از یک سالگی ای داد گفتن رو بلد بودی)اومدم دنبالت دیدم تمام پودر لباسشویی رو ریختی رو موکت و فرش اتاقت.ولی انقدر شوکه شدم یادم رفت عکس بگیرم.

.

 

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (4)

ilijoon
9 تیر 91 8:05
بابا با سياست......
ilijoon
9 تیر 91 8:08
به به چه خرگوش نازي وچه گل پسر مهربوني



مرسی خاله
مریم مامان عسل
9 تیر 91 13:56
هههههههههههههه
چقدر به این پست خندیدم!
میگم فریا جون یه چند وقتی توی پارک چادر بزنین همونجا ساکن بشین شاید ما هم بیایم همسایه تون شیم!
ههههههههههههه
میگم یاد خرگوش خودم افتادم. آخیییی
یادش بخیر خیلی دوسش داشتم ولی چون حامله بودم دیگه نتونستم نگهش دارم حالا بعدا عکسشو میذارم وبلاگ عسل.
به اون کار حسام که با صدای کلفت میگه مااااااااااااااماااااااااااااااان کلی خندیدم!
آخه دقیقا تصور کردم که چجوری این کارو میکنه!
قربونش بشم که انقدر شیطونه شیرین من.
امان از خرابکاریاشون!


واقعا مریم جون.
ما داریم دنبال خونه می گردیم که نزدیک پارک باشه.
مامان آریام
12 تیر 91 1:01
آفرین به این پسر شیطون عزیز خاله تا میتونی بازی کن و کودکی که الان وقت همین کاراست


چشم خاله جون.