محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 1 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

نمونه ای از شیطونیای حسام

1391/1/30 15:56
نویسنده : مامان نرگس
1,916 بازدید
اشتراک گذاری

تو ایام عید یه عروسی دعوت شدیم تو بابل.خیلی خوب بود.خیلی به ما مخصوصا تو خوش گذشت.

اونا یه خونه ی خیلی بزرگ وسط یه باغ بزرگ میوه داشتن.و تو این باغ پر بود از مرغ و خروس و اردک.تو هر روز بابات رو مجبور می کردی با هم می افتادید دنبال اون بیچاره ها.انقدر می دویدید که مرغای بیچاره دیگه داشتن پرواز می کردن.

توی راه بابل تو اصلا پیش ما نبودی.همین که از کنار ماشین عمو جون رد می شدیم و تو بچه هاا و زن عمو رو می دیدی،جیغ میزدی و ما ماشین  رو نگه می داشتیم و تو می رفتی تو ماشین اونا.

اونا هم وقتی ماشین ما نزدیک می شده داد میزدن داوود اومد.تو هم دیگه به بابایی نگفتی بابا.از اون به بعد میگی بابو

خلاصه از شیطونیات هر چی بگم کم گفتم.

اونجا تو عروسی چون شما هنوز کوچولویی و قدت بلند نیست وقتی که خانوما می رقصیدن تو فقط پاهاشونو میدیدی.و فکر میکردی که نانای همون ضربه زدن پا رو زمینه.

از اون به بعد بود که شما نانای حرفه ای یاد گرفتی و همین که صدای آهنگ میاد بدو می پری وسط و تند تند پاهاتو زمین می زنی و هرز گاهی دو تا دستاتو بالا میبری و یه چند تا چرخ هم میزنی و انقدر می چرخی که سرت گیج می خوره و میوفتی زمین.

یه کار جدید هم که می کنی اینه که علاوه بر اینکه خیلی از وسایل گم می شد و من تو بخاری پیدا می کردم دیشب یه عالمه چیزای کوچولو و قاشق و بیسکوییت و توپ توی چاه آشپزخونه پیدا کردم.

واینکه هر چیزی پیدا می کنی میاری میزاری تو  جای آب سرد کن یخچال.

اینجا هم که بلوز خودت رو داری میذاری اونجا.

اصلا تو عاشق تمیز کاری هستی ولی به روش خودت.

دستمال دست میگیری و مثلا کابینت ها رو تمیز میکنی.جارو دستی بر میداری و فرش رو بلند میکنی و زیرش رو جارو میزنی.

اون قضیه ی خونه تکونی عید هم که قبلا گفتم.

نمی دونم مگه واجبه تو به من کمک کنی بعد بیام ببینم کلی از وسایلا ناپدید شدن؟

راستی یاد گرفتی از پله ها بالا و پایین میری.تو راه هم هرچی کفش رو پله باشه پرت میکنی پایین.بعد میگی دوباره بذاریدشون رو پله.و یه چند باری کارات رو ادامه میدی و بعد دوباره به راهت ادامه میدی.

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (1)

مریم مامان عسل
30 فروردین 91 18:24
وااااااااای!
ماشالله به این بچه!
انقدر خندیدم به کاراش! حالا چرا اونجا میذاره لباساشو؟
ببین چه پسر کاری ای داری فریبا جون؟؟!!!
حالا هی بگو ماهان به من کمک نمیکنه!
دیگه چیکار کنه بچه ام؟!


نمیدونم مریم جون هدفش چیه.
آره بچم خیلی کمکم میکنه.