محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 5 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

کمک به مامانی

1391/3/13 16:30
نویسنده : مامان نرگس
2,137 بازدید
اشتراک گذاری

سلام به آقا پسر خودم.

پسر قشنگم روزها میان و میرن و من به حضورت در خونمون عادت کردم.دونه دونه نفس هایی که میکشم فقط به عشق توست.

نمی دونی چقدر دوستت دارم.البته نه.می دونی.چون وقتی من و بابایی پیشتیم خیلی خیالت راحته.

انگار پشتت گرمه.منم که هر روز صبح که بیدار میشم اول صبحانه ی تو رو حاضر میکنم تا بیدار شی.بعد که بیدار میشی با هم صبحانه می خوریم و تو دنبال مامان راه میفتی و تو همه ی کارا بهم کمک میکنی.

یه وقتایی لباساتو عوض میکنم و کلاهت رو سرت میذارم و پاپانت(کفشت)رو پات میکنم و میریم پیاده روی.

یه دو هفته پیش بود که مامانی باقالی خریده بودم.بردیم تو حیاط پشتی که پاک کنم.تو هم نشستی کنارم.اول فقط نگاه می کردی.بعد دست زدی به اونا.منم یه دونه باقالی  دادم تا پاک کنی.

تو هم دیگه ول نکردی.خیلی از این کار خوشت اومده بود.هی تموم می شد میگفتی مامانی بیده.

منم یدونه دیگه میدادم دستت.ماشالله حرفه ای هم بودی.قهقهه

 

نمی دونی چقدر شیرین کردی زندگیمونو.وقتی کسی میاد تو رو میبره انگار بی حال میشم.دیگه هیچ انرژی ای برای کار کردن و غذا پختن و ...ندارم.

همه بهم میگن از این فرصت استفاده کن و کارایی که حسام اجازه نمی ده انجام بدی رو انجام بده.اصلا استراحت کن.بخواب.کتاب بخون.

اما من مثل مریضا میشم.دوست ندارم کاری انجام بدم.میشینم ثانیه ها و دقیقه ها رو می شمرم تا برگردی عروسکم.

دوست دارم همیشه باشی.من نمی دونم تو رو چطوری بفرستم مدرسه.متفکر

به نظر من نباید بچه رو ببری تو یه اتاق مجبور کنی بازی کنه.یا ببریش براش صدای موسیقی رو زیاد کنی تا حال کنه.من نگاه میکنم ببینم تو داری به چی کنجکاوانه نگاه میکنی یا دوست داری چی کارکنی  منم همونو برات انجام میدم.و تو رو هم تشویق میکنم تا کمکم کنی.

 

مثلا یه روزی داشتم برات جوجه کباب درست میکردم.دیدم خیلی دوست داری بیای پیشم سیخو دادم دستت تا خودت کبابت رو حاضر کنی.تو هم یه کباب خوشمزه درست کردی.چشمک

با هم دیگه ظرف می شوریم.البته تو فقط آب بازی میکنی.یا میری به گلها ی باغچه آب میدی

جاروبرقی رو که دیگه نگو.عاشق جاروبرقی کشیدنی.وقتی خونه رو جارو میزنم از پشت جارو برقی رو هل میدی محکم از پشت می خوره به پام.و اگه دردم بیاد و بگم آخ.تو هی بدتر میزنی مامانو.

اینجا هم که داشتی برای خودت آب میوه می گرفتی.

نمی دونی چقدر این آب پرتقال خوشمزه بود.هیچ وقت انقدر از خوردن آب پرتقال لذت نبرده بودم.

حسام یه وقتایی میگم من چطوری این همه سال بدون تو زندگی کردم؟

خدای مهربونم ازت خواهش میکنم لذت مادر شدن و پدر شدن رو به هر کس که آرزوشو داره عطا کن.

خدایا بچه های شیرین و سالم بهشون هدیه کن.

ایشالله که همه ی ما پدر و مادر ها هم بتونیم قدر این فرشته هامونو بدونیم.

آمین...

 

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (7)

مریم مامان عسل
14 خرداد 91 4:41
عزیز دلممممممممممممم
چقدر پست قشنگی گذاشتی.
قربون حسامم برم که انقدر پسر خوب و کاری و آقایی شده ماشالله!
مامانی فقط اون قسمت جوجه کبابش یکم خطری بود!!
باقالی رو کیف کردم ولی!
هههههههه
جیگرشو بخورم. شیطونی و کنجکاوی از سر و روش میباره!
راستی منم دقیقا حس های شما رو دارم واسه همین
برای اون دعای آخرت یه آمین بلند گفتم فریبا جان.


مریم جون خودم کنارش بودم و مواظبش بودم.
واقعا مریم جون سعادتیه که نصیبمون شده.باید قدرشو بدونیم.
مرسی که اومدی.
مامان آریام
14 خرداد 91 21:42
مامانی خوش به حالت با این گل پسر آریام من که فعلا فقط میریزه و میپاشه


آریام گلم هم یه روزی بزرگ میشه مثل حسام.هههههههه
مامان آریام
14 خرداد 91 21:42
خاله جون مامانم بالاخره برام پست جدید نوشت. خوشحال میشم بیای به من سر بزنی


چشم حتما گل قشنگم.
مامان مانی
15 خرداد 91 14:11
سلام ممنون از اینکه به وبلاگ ما سر زدین چقد خاطرات این گل پسر جالبه ....مامانی همه پستهاتون جالب و شیرین بود


مرسی از لطفتون.
راحله(مامان هوراد)
15 خرداد 91 18:36
ماشالله ماشالله چه پسر خوشکل و خوشتیپی خیلی وبلاگ قشنگی داری مامانش خسته نباشی


مرسی عزیزم.لطف داری.
نوشین مامان آریا
20 خرداد 91 12:56
ایشااله همیشه حسام عزیز سلامت و شاد باشه و سایه شما و پدرش بالا سرش باشه. و همیشه روزهای قشنگی با هم داشته باشید.
شیطون بلا چه عینکی زده


قربونت برم عزیزم.
مامان عاطفه
21 خرداد 91 15:49
مامانی این پست برای من با یگ فونت نا آشنا میاد . نمیدونم چرا ؟؟ فکر کنم ژاپنی نوشتی . شایدم مشکل از گیرنده من باشه . در هر صورت عکسهاش باز شده و من عاشق اون عکس حسام با عینک دودی شدم . چقد خوش تیپی پسر


نه همه می تونن بخونن.شاید شما این فونتو نداری.
مرسی عزیزم.