خرید رفتن با حسام...
سلام.
حسام جونم می خوام ماجراهای خرید رفتن هامون رو با تو بگم.بدونی چقدر شیطون بودی.البته شاید روزی که اینا رو می خونی اونقدر آروم شده باشی که با خودت بگی یعنی واقعا اینا کارای من بوده؟
یا شایدم انقدر شیطون شده باشی که به کارات بخندی و بگی اینا که چیزی نیست.
اینی که میبینید پسر منه شماره ی پاش 43 هست.
ههههههههه
نه بابا پسر کوچولوم کفشای عموشو پوشیده.
چون بابایی اکثرا سر کاره ما باید یه روزایی که بابا تعطیله مثل جمعه ها بریم خرید.خرید همه چیز.گوشت و مرغ و ماهی و برنج و میوه و سبزیجات و خریدای فروشگاهی و ...
وقتی میریم گوشت بخریم از اولین باری که تو رو بردیم به ترازوی آقای قصاب علاقه ی شدید نشون دادی.همیشه میریم اونجا ترازو رو به سمت خودت میکشی.طوری که می خواد بشکنه.
ولی چون ما مشتری دائمی هستیم و خوب خرید می کنیم بیچاره آقاهه هیچی نمیگه.تو وقتی گوشت خام میبینی میگی ننی ماهی...
خلاصه میایم میریم میوه بخریم به بازارچه که میرسیم داد میزنی بابو موززززززززززززز
برات موز می خریم.اگر هم سرمون گرم خرید چیز دیگه ای باشه که ما رو بیچاره میکنی.برات موز می خریم شروع میکنی به خوردن.
یکی دوتا گاز میزنی چشمت می افته به هندوانه.
داد میزنی بابو هِدِ.میریم هندونه هم می خریم.همین طوری بابو دیب(سیب).سیب می خریم.یعنی وقتی تو بازارچه هستیم تو باید دستور بدی و ما خرید کنیم.
توی بازارچه یه مغازه هست که پرنده می فروشن.شرطی شدی اونجا رو میبینی می دوی جلوی در مغازه.بابو بابو جوجو.دیدی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟/
منم که کلی از پرنده ها می ترسم.ولی انقدر جیغ میزنییییییییییییییی که ننی تو هم بیا ببین.
آخه پسرم محبت زورکی که نمیشه.من از پرنده ها بدم میاد.
خلاصه خرید میوه تموم میشه و میریم فروشگاه که بقیه ی خرید رو انجام بدیم.
اونجا که می رسیم طبقه های پایین قفسه ها رو اکثرا میریزی زمین و من یا بابایی باید دنبالت بیایم و اونا رو بذاریم سر جاشون.
بعد میرسیم به یه قفسه هایی مثل شیر و بستنی و اینا.برای خودت انتخاب میکنی.می خوری.ما موقع حساب کردن کلی پاکت های خالی داریم که تحویل حسابدار می دیم.
اونا اوایل ناراحت می شدن.ولی دیگه ما رو می شناسن.
چند روز پیش رفته بودیم خرید.بگذریم از اینکه این آقا پسر چقدر به ما ضرر زد و کلی اجناسی که نمی خواستیم اصلااااااااااااااا رو برای ما خرید و نمی ذاشت بذاریمشون سر جاش.
یه دونه براش شیر پاکتی از این کوچولوها خریدیم دادیم دستش.تا بیرون رفتنی براش نی بگیریم.
به باباش گفتم تو برو حساب کن من سر حسامو گرم میکنم.که متاسفانه یه لحظه سر خودم گرم شد یهو برگشتم دیدم حسام یه سوپ آماده رو باز کرده از بالا داره میریزه تو قفسه ها و زمین.
یه کم قفسه رو تمیز کردم دیدم نه کار خیلی گنده تر از این حرفاس.مسئولشونو صدا کردیم تا تمیز کنن.از اون طرف آقا گوشه ی شیر پاکتیش رو سوراخ کرده بود کل شیر ریخت رو میز فروشگاه.حالا ما دستمال کاغذی هایی که خودمون خریده بودیم رو باز می کردیم و اونجا رو تمیز می کردیم.
اومدیم بیایم بیرن دیدم از سبد خریدمون آب سبز می چکه.نگاه کردیم دیدیم تو اون کیسه که پر از شکلات و کاکائو بود در شیشه پاک کن باز شده ریخته رو همشون.
مسئولا هم از دست ما عصبی.....شیشه پاکن رو یه دونه نو دادن بهمون ولی بقیه ی چیزا رو نه.
اومدیم خونه وسایلا رو گذاشته بودیم وسط آشپزخونه.رفتم لباسامو عوض کنم بیام.به داود گفتم حسامو تنها نذار.
یهو دیدم صدای حسام نمیاد.رفتم دیدم باباش نشسته داره استراحت میکنه و حسام نیست.تو اتاقا رو دیدم نبود.
رفتم آشپزخونه چی دیدم؟؟؟؟؟؟
همه ی موزها رو پوست کنده بودی و انداخته بودی زمین.
گفتم عیبی نداره پاشو برو تا اینجا رو مرتب کنم.
منم هی در یخچالو باز می کردم و کالاهایی که خریده بودیم رو جابجا می کردم یهو دیدم رفتی تو یخچال یه چیز برداشتی و در رفتی.
گفتم حسام چی بود تو دستت؟
داد زدی ننیییییییییییییییییییی.فرار کردی تو پذیرایی و یه چیزی رو محکم کوبیدی زمین.اومدیم جلو دیدم...
گفتم حسااااااااااام.چرا دستت به هرچی میرسه بر میداری و اینجوری میکنی پسرکم؟
تو هم میخندیدی.قربون خنده هات.
البته بذار یکم از خوبی هات هم بگم این خانومایی که دختر دارن بهت علاقه مند بشن.فکر نکنن تو فقط کثیف کاری بلدی.
پسرم هر روز تو کارای خونه بهم کمک میکنه.
تمیز تمیز برام جارو. میزنه(چشمک)
برای خودش یه خانومه کامله ههههههههههههههههه
امروز رفته بودیم پایین خونه ی مامان صدف.
خدیجه عمه و فرزانه و محمد و من و ثنا و فاطمه و تو بودیم.
برات آهنگ گذاشتیم.همه دست میزدن به جز منو و محمد.گفتی ننییییییییی.....دسسست.....
امَد(محمد).....دسست.....
بعد که ما هم شروع به دست زدن کردیم تو شروع کردی واسمون قر دادن و رقصیدن.
یه روز تو خونه گیر داده بودی ننی (بد از،بد از)منم نمی فهمیدم منظورت چیه.
یه روز که آهنگ بعد از نسترن فرشید امین رو گذاشته بودی با ذوق داد زدی ننییییییی بد از.
فهمیدم بعد از نسترن منظورته.
عااااشق این آهنگی.
دیروز خونه ی مامان من رفته بودیم هی گفته ننی ازه ازه.گفتم آخه ازه چیه من نمی دونم.
دستمو گرفتی بردی روبه روی ظرف شویی گفتی جاجو.جاجو.
گفتم چاقو واسه چی؟
چاقو رو برداشتم دوباره دستمو گرفتی بردی پیش خربزه ای که زمین بود.
منظورت این بود که بهم خربزه بده.
قربون زبون شیرینت برم.دردونه ی من.
قربونت برم که انقدر شادی رو برامون هدیه آوردی.
خدایا شکرت .