محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 14 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

تحولات 22 ماهگی...

1391/6/23 15:32
نویسنده : مامان نرگس
1,636 بازدید
اشتراک گذاری

وای وای وای.

عجب مامان تنبلی داری حسام خان.

هیچ وقت نمیکنه بیاد آپ کنه و شیطونی ها و رشد و روزمره گی های تو رو ثبت کنه.

گفتنی زیاد دارم و نمی دونم از کجا باید شروع کنم.

خوب اول بگم هوا خیلی سرد شده پس اگر خودتو تو این فصل با سویی شرت و لباس گرم دیدی تعجب نکن.

تقریبا سه هفته پیش بود که دوست مامان جون(مامان من)رفته بودن شمال و پرنده شون(مینا) رو گذاشته بودن خونه ی اونا.

منم زود تو رو بردم خونشون تا مینا رو ببینی.

اونایی که مینا دارن می دونن مینا با یه لحن خاصی حرف میزنه.مدام می گفت مییییناااااااااا

تو هم همون طوری صداش می کردی مییییینااااا.

خیلی دوسش داشتی.تو لحظه ی اول که دیدیش شوکه شده بودی که یه پرنده داره حرف میزنه.

کلی باهاش حرف زدی و بهش غذا دادی.فردا صبح مینا خانوم از خواب بیدار شد و شروع به جلب توجه کرد.منم که خوابم میومد گفتم بابا تا حسام بیدار نشده مینا رو ببر بده به صاحبش.

آخه دو روز بود برگشته بودن.

حسامم بیدار شد و با بابام رفتن مینا رو دادن به صاحبش و نون خریدن و اومدن صبحونه.

علیرضا دوچرخه خریده.تو همش داد میزنی عدااااااااااااااااااااااا چخخخخخخخخخخخخ

اینجا هم که داری با امیر دایی دوچرخه سواری میکنی.

چند روزه خیلی خیلی واژه ی جدید یاد گرفتی.

همه چیز میگی ولی خیلی جالب منظورتو می رسونی.

جمله های دو و سه کلمه ای میگی.

چند شب پیش یهو اومدی دستاتو حلقه کردی دور گردنم و گفتی جیدَ(یعنی جیگر)

خاااااااااالصاااااانه ترن و زیباترین محبت دنیا رو نصیبم کردی عزیز دلم.

هیچ وقت انقدر خوشحال نشده بودم.

هرازچندگاهی هم بغلم میکنی میگی عزیزَ(عزیزم)

دو یا سه هفته پیش بود رفته بودیم بیرون گردش.کلی کیف کردی و بازی.برای خودت راه میری و دیگه به کمک هیچ کس احتیاج نداری

آهای کجا میری؟؟؟؟؟؟؟؟

صبر کن.من هنوز نیومدم....!!!!!!!!!!!!

امان از دست بابایی و امیر.با این موتور بازیاشون.

تو هم آلوده کردن

رااااااااااااااااااااااااااااستی یه خبر خوب.برای تو که نه.برای ما.

بالاخره مه رو ازت گرفتم.6 روزه لب به مه نزدی(پستونک)

چه جوری؟

میگم برات.     چند روزی بود بد جور پستونک می خوردی.اوایل فقط موقع خواب بود ولی این چند روز خیلی بی تابی می کردی.

یه چند بار هم از پنجره بردی پرت کردی حیاط.یا تو ماشین بودیم شیشه پایین بود می نداختی بیرون.

منم دیدم اینجوری هم هی باید برات تند تند مه بخریم هم اینا همه آلوده میشن.

نوک مه رو بریدم.بهم گفته بودن ببری زبونش میره توش دیگه نمی خوره.اما در کمال تعجب یک روز کامل خوردی.

 گفتم چی کنم و چی نکن؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟تا یه فکری به ذهنم رسید.

مه رو خیس کردم و فرو کردم تو ظرف چایی خشک.

گفتم جوجو داره.

دیگه لب نزدی.ههههههههههههههههه

یه کار دیگه هم که داریم با کمک هم شروع میکنیم اینه که دارم از پوشک میگیرمت.یه خرده سخته.

زیاد همکاری نمی کنی.اما اونم یاد میگیری عسلم.

راستی حسام من خاطراتشو با زبون بچگی برای من تعریف میکنه.

شبا که پیشم می خوابه از صبح هر اتفاقی افتاده یه جوری بهم میگه.

مثلا میگه ننی مه جوجو.(مه جوجویی شده)

دَ آبیده(ثنا خوابیده)

باتی قوقو(فاطیما خروس داره)

یه چیز جالب که بعد از چند هفته گفت این بود.ننی بابا نون مینا (اون روزی رو میگه که با بابام رفت نون خرید و مینا رو بردن پس دادن)

 خوب خیلی حرف دارم که بزنم ولی دیگه وقت ندارم.زود میام و بقیه ی کاراتو می نویسم خوشگلم.

اینو بدون مامانت همیشه دوستت داره.یه عالمهههههههههه

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
25 شهریور 91 1:00
به به سلام به این گل پسر چه عجب بالاخره اومدی.
وای به این شیرین زبونی هات دل خاله رو آب کردی .
فریبا جون خوب کردی پستونک رو ازش گرفتی پسر من شدیدا وابسته پستونکه.ماتم دارم چطور ازش بگیرم.
واما مای بی بی.همون طور که گفتی خیلی سخته اما امیدوارم موفق باشی.


آره مریم جون خیلی خوب شد.راحت شدیم جفتمون.
مامان آریام
26 شهریور 91 0:54
عزیزم 22 ماهگیت مبارک باشه ماشاالله چقدر بزرگ شدی و شیرین زبونی میکنی آفرین پسر خوب که دیگه پستونک نمیخوری، معلومه که داری بزرگ میشی مامانی ما تهران هستیم اما مادر همسرم رامسری هستند و ما زیاد میریم رامسر


بازم خوش به حالتون یکی رو تو رامسر دارید.
نوشين مامان آريا
26 شهریور 91 8:29
ناز پسري قربون اين همه محبتت كه دل مي بري. شيرين زبون. خيلي كار مهمي كردين كه مه رو گرفتين جانم خيلي سختشونه. ولي نمي تونن اعتراض كنن. هميشه شاد و سلامت باشي عزيزم


قربونت برم عزیزم.
مرسی که اومدی
ilijoon
26 شهریور 91 10:50
فدات بشم عزيزممممممم چقده شيرينييييييي جيددييييييييييي
ilijoon
26 شهریور 91 10:51
آخيييييي عزيزم تو ترك هستي خيليييييي سخته نه؟؟؟؟


آره خاله بد جور خمارمههههههه
ilijoon
26 شهریور 91 10:52
ما هم خيليييييييييي دوستت داريم گل پسري


مرسی خاله
مامان پریسا
29 شهریور 91 16:31
افرین به گل پسر که داره کلی پیشرفت میکنه.
همین که دیگه پستونک نمیگیره کلی افرین داره.

وای چه مینای نازی. خوب هر دوتاشون با هم یاد میگرفتن حرف بزنن


آره پریسا جون کلی باهاش حرف میزد.
پستونکش هم که خیلی خودمون هم خوشحالیم ترک کرد.
باران قلنبه
31 شهریور 91 12:13
سلام عزیزم خوشحال می شم به وب دخمل منم بیاین. دخملم باران مظفری توی مسابقه جشنواره رمضان 91 آتلیه سها شرکت کرده اگه می شه به سایت آتلیه سها بروید و در قسمت جشنواره رمضان به دخترم رای 5 بدهید .این جشنواره تا اول مهر مهلت داره. آدرس سایت آتلیه سها: Soha.torgheh.ir/festival لینک مستقیم جشنواره تو وبم هست یه دقیقه بیشتر طول نمی کشه من نیاز دارم به رای شما البته اگر قبلا به کودک دیگری رای داده اید میتوانید دوباره به دخمل من رای بدهید عجله کنین امروز روز آخره یادتون نره هاااااااااااااااااااااااااااااااااااااااا
مهدی
3 خرداد 94 18:21