محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 4 ماه و 13 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

یه مقدار نا خوش بودی...

1391/7/2 10:07
نویسنده : مامان نرگس
1,670 بازدید
اشتراک گذاری

سلام.

هفته ی پیش من و حسام و زن عموی حسام به یه مهمونی دعوت شده بودیم.

مهرزاد کوچولو دوست حسام به دنیا اومده بود.

رفته بودیم خونشون مهمونی روز دهم به دنیا اومدنش.ناهار دعوت شده بودیم.حسامِ من خیلی حال نداشت.چند روزی بود که اسهال بود.

اون روز حسام یه شیشه ی بزرگ شیر خورد.تو راه یه لیوان آب خورد.تو خونه ی مهرزاد اینا دو تا لیوان شربت خورد.یهو دیدم تو بغلم وول میزنه تا دستمو بردم جلوی دهنش روتون گلاب حالش بهم خورد رو من و خودش و مبل و فرش و زن عموش.

خیلی ترسیده بود.فقط بغلش می کردم و بهش می گفتم عیبی نداره.نترس.من پیشتم.قربونت برم.از هر طرف همه برامون دستمال می آوردن.ولی فایده ای نداشت.بیچاره زن عموش تو رو برد و شست.

منم از همه معذرت خواهی کردم و رفتم یه اتاق دیگه.

اومد بیرون و لباساشو عوض کردم و خودمو پاک کردم و بیچاره زن عموش همش می رفت مبلا و فرش رو پاک می کرد.

خیلی شوکه شده بودم.خودمم می خواستم بشینم گریه کنم.

بابایی داشت تو مردا به بابای مهرزاد کمک می کرد.گوشی رو جواب نمیداد.حسام رو خوابوندم.ناهار رو آوردن من که اصلا نمی تونستم بخورم.فقط شرمنده بودم که خونه ی مردم رو کثیف کردیم.هر چی خواهش کردیم نذاشتن مبل رو بشوریم.

خلاصه اومدیم خونه ولی دیگه خدا رو شکر نه اسهال بودی و نه استفراغ کردی.

هزار هزار ماشالله خیلی اشتهات باز شده.خودت ازم غذا می خوای.

که تو این 22 ماه زندگیت سابقه نداشته.البته 21 رفتیم دکتر و بهت دارو داد.ولی من دارو ها رو بهت نمیدم.

چون تو اینترنت دیدم که بعد ها عوارض مغزی داره.

خوب دیگه از دکتر و دارو و مریضی خیلی گفتم.

دیگه بسه.برای اینکه این پست خیلی سنگین و غمناک نشه یه چیز دیگه رو میگم

دیشب رفتیم بیرون و دو تا لباس خوشگل برای حسام کوچولو خریدیم.

خیلی دوسشون دارم.

اینم یکی دیگه با شلوار که از پشت و جلوی شلوارش عکس گرفتم

به پسرم خیلی میاد.

حسام چند تا کلمه یاد گرفته که خیلی با مزه میگه.اُمید رو میگه اِمیت.

مستقیم رو میگه میهسَیی.....

دیشب رفته بودیم بیرون برای اولین بار رفت صندلی پشت ماشین نشسته بود و جلو نمی اومد.

دلم گرفته بود.بهش می گفتم بیا جلو گوش نمیداد.می آوردیمش می گفت بابو عبق.عبق.(عقب)

میرفت عقب خیلی خوشحال می شد

ماشین رو نمی ذاشت متوقف کنیم.باید راه می رفتیم.

اصلا هم نمی نشست.ما هم با سرعت 20 تا حرکت می کردیم که شیطون نیفته.خیلی خطر ناکه.اما کو گوش شنوا.

یا به ماشینایی که از پشت میومدن نگاه می کرد.یا به اطراف.

بهش میگفتیم بیا جلو قیافش این جوری می شد.

یه بارم باباش بد ترمز کرد این شکلی شد.البته حسام خیلی محکم خودشو نگه داشته بود.

ولی دیگه این طوری نمیذاریم بشینی خطر داره.اگه قبول نکنی کمربند ببندی باید بیای پیش خودم.

عزیزکم درد و بلات به جونم امیدوارم دیگه از این مریضیا نداشته باشی تا بخوام یه پست براش بذارم.

دوستت دارم گل پسرم...

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (12)

marjan
3 مهر 91 13:05
پسملتون خیلی نانازه خدا حفظش کنه


مرسی عزیزم.
مامان امير علي
3 مهر 91 14:39
سلام خوبي .ماشاالله حسام گل خيلي عوض شده .خدا براتون حفظش كنه و ممنونم ازت كه اومدي و وبلاگ امير علي رو داري . بازم بيا و خوشحالمون كن . رو گل حسام ببوس .


حتما عزیزم.
خوشحال میشم .
شما هم به ما سر بزنید.
مامان پریسا
3 مهر 91 18:26
عزیزم برای بالا اوردن بچه نگران نشو چون اضافه ها باید خارج بشن. یک بار همین مشکل برای پریسا هم پیش اومد.

ایشالله مشکلی نباشه.

لباس ها خیلی نازن مخصوصا شلوار دومی خیلی قشنگه مبارک باشه عزیزم.

پریسا هم عقب نشستن رو خیلی دوست داره. بذار کم کم یاد بگیره گلم. فقط مرافبش باش.




مرسی عزیزم که اومدی.
پس طبیعیه که بره عقب
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
5 مهر 91 0:28
امیدوارم هیچ وقت دیگه مریض نشی عزیزم .
شرمنده اون داروهایی که می گی خوب نود اسمشو برام می زاری تو وبلاگ پسرم.ممنون از لطفت
راستی چه لباسای خوشگلی انشالله به شادی بپوشی



مرسی عزیزم.
چشم در اولین فرصت میذارم.
مامان آریام
6 مهر 91 1:08
ایشاالله دیگه مریضی و ناراحتی نباشه و همیشه سلامت باشی لباسهای خوشگل و جدیدت رو بپوشی و بخندی و شاد باشی


ایشالله.مرسی خاله
خاله مریم(مامان حسام کوچولو)
9 مهر 91 2:08
حسام کوچولو اومده با عکسای شمالش لطفا بهش سر بزنید ممنون.
راستی نظر یادتون نره


حتما خاله جون.
نوشين مامان آريا
9 مهر 91 9:42
درد و بلا ازت دور باشه ناز پسري. عزيزم چه لباساي قشنگي مامان و بابا برات خريدن. هميشه شاد و لبات پره لبخند باشه


مرسی خاله.خیلی لطف کردی اومدی
مامان آریام
9 مهر 91 23:28
مامانی عکس جدید گذاشتم...اگه بیای خوشحالم میکنی گل پسری رو ببوس..ایشاالله که خوب شده باشه


حتما میام.مرسی.
مامان آریام
10 مهر 91 15:09
ممنونم مامانی یه عالمه ایشاالله یه روز همه عکسهای عروس و داماد شدن نی نی هامون رو تو همین وبلاگ ببینیم


خواهش میکنم عزیزم.
ایشالله.
ازاده مامانه هانا
21 مهر 91 13:08
حسام جونم چی شده بود بهت؟
خوبی الان؟ ناقلا چی خورده بودی؟ لابد ازین ویروس جدیدا
شما بچه های نسل جدید هر چی تازه بیاد باید بخورید؟

قربون اون قلدر بازیاش بشم کهههه هر جوریه ثابت میکنه پسره عزززیزم اون عکسش که باباش ترمز گرفته خیلییییییییییییییی باحاله اتیش

بووووووووووووووس



نمی دونم خاله.
اومد جلو خوردمش.فکر کنم سرما بود.
مریم مامان عسل
4 آبان 91 12:41
حسام جونم حسام جونممممممممم
دلم برات تنگ شده بود خالهههههههههه
ماشالله بهت عزیزم.
بهتر شدی گلم؟
شلوار انگری بردتو بخورم!
چه لباسای خوشملی مبارکت باشه عزیزم.


مرسی خاله جون.
دل ما هم براتون تنگ شده بود.
مامان عاطفه
25 آبان 91 1:41
تو هم عشق انگری بردی؟؟؟؟!!!!!!!!!


آره تقریبا