محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 9 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

تهران گردی...

1392/1/23 14:40
نویسنده : مامان نرگس
1,755 بازدید
اشتراک گذاری

همون طور که تو پست قبلی گفتم عید امسالو رفتیم تهران گردی.

روز اول رفتیم کاخ گلستان.حسامو مگه می تونستیم ببریم تو؟اصلا رضایت نمیداد.می گفت بریم پیش استخر کاخ.


خلاصه با هزار مصیبت بردیمش تو.ولی اول ورودی کاخ خوابید زمین تا ما رفتیم کل مجموعه رو دیدیم این هنوز اونجا دراز کشیده بود از رو نمیرفت.

 

بعد آوردیمش بیرون ورفتیم شمس العماره که تو همون مجموعه ی کاخ گلستان بود.

تو راهش که همش تو چمنا بود.بعد هم اصلا با ما راه نمیرفت خودش تنها می رفت نزدیکش می شدیم جیغ میزد.

خلاصه اینجا رو هم دیدیم و اومدیم که بریم بیرون دیدیم چه صدای با حالی میاد رفتیم دنبال صدا و رسیدیدم دیدیم به به

البته من نمیدونم این چه رقصیه.ولی واقعا کیف کردیم.

حسامم کلی ذوق میکرد اونا می رقصیدن.

بعد از کاخ گلستان حرکت کردیم به سمت دربند.هوا یکمی خنک بود.برای همین لباس گرم پوشیدیم.

رودخونه ی خروشانی داشت که از اونجا می گذشت.و کلی رستورانهای رنگارنگ.

کلی لواشک و آلو باقالی و گردوهای خوشمزه که الان که یادم میاد کلی حسرت می خورم چرا انقدر گشنه نبودم از همه چیز بخورم.

شام رفتیم رستوران 7 طبقه ی آریان.

حسام خیلی دربندو دوست داشت چون هم رودخونه داشت هم پر لواشک بود هم یه الاغی مدام میومد و بار میبرد و حسام دوسش داشت و هم کلی هله هوله خوردیم.

شب تو رستوران آریان یه عکس یادگاری هم ازمون انداختن که الان چسبوندمش به یخچال تا همیشه اون روز قشنگ یادمون باشه

هیچی شب اومدیم خونه ی عمه فریبا خوابیدیم و فرداش به همراه عارف پسر عمه فریبا رفتیم کاخ نیاوران

اونجایی که ماشینو پارک کردیم یهو داد زدی اونجا رو...دقت کردیم دیدیم تو از فاصله ی دور یه چیزی دیدی.اگه گفتین چی؟

.

.

.

.

یه ذره روش سوار شد و رفتیم به کاخ ...

حسامم بلای کاخ گلستانو اینجا هم سرمون آورد ولی دست عارف درد نکنه یه کمکی زاپاس بود برامون.ما خسته می شدیم اون دست به کار می شد.

ولی یه وقتایی تا به خودمون بیایم فرار میکرد.

داود هم که می گرفتش خودشو شل می کرد که بیفته زمین

اونجا یه آبی هم بود که در ارتفاع پایینی میرسید به زمین اول بسم الله با اون شروع کردیم و تا آخرم پیش اون بودیم.

مگه میومد.موزه ی ماشینا رو چون علاقه نداشتم موندم کنار حسام آب بازی کنه داود و عارف رفتن دیدن.

دیگه کلی این مجموعه رو هم گشتیم و ناهار و بستنی زدیم بر بدن و راه افتادیم به سمت ولنجک و توچال

اونجا حسام سه روز بود که شکمش کار نکرده بود.کلی تو صف تله سیژبودیم تا نوبتمون بشه.دیدم حسام رنگش پریده بد راه میره.گفتم ببخشید پی پی دداری گفت ااااااااااااااااره.

بردیمش کارشو کرده و برگشتیم دیدیم چقدر از نوبتمون گذشته.

خلاصه سوار شدیم اصلا نترسید هزار ماشالله.خیلی کیف داشت.هیچ وقت یادم نمیره اون روز رو.

عاااااااااااالی بود

رسیدیم اون بالا سرد بود.

تهران زیر پامون بود.هوا داشت کم کم تاریک می شد.یکم راه رفتیم و عکس انداختیم.حسامم خدا رحم کرد بد جور می دوید به سمت پرتگاه.

دو تا سیخ بال کبابی خوردیم تو اون هوا خیلی چسبید با چایی.

این عکسو خیلی دوست دارم.

چشمای گربهه چه برقی میزنه.راستی یکیشون بد جور منو دنبال کرد منم با جیغ و داد فرار می کردم.

بعد هم برگشتیم پایین.

هیچی دیگه اون روز بهمون گفتن روز 13 بدر قراره بزرگترین بستنی دنیا رو بیارناینجا ولی ما دیگه باید بر می گشتیم.

تله کابینش هم که خیلی معروفه دیر رسیدیم نشد سوار شیم.

فرداشم رفتیم یه کم خرید کردیم و با فریبا اینا برگشتیم خونمون.

فرداشم 13 بدر بود که باز هم به خاطر طولانی شدن پستم میذارم تو پست بعدی...

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (9)

نوشين مامان آريا
24 فروردین 92 8:56
عزيزم دستت درد نكنه خيلي عكس هاي قشنگي گذاشتي قربونش برم چقدر ماشين دوست داره هزار تا بوس
مامان حسام كوچولو
31 فروردین 92 15:43
عكساتون خيلي زيبا بود
انشالله هميشه شاد باشيد


ممنون عزیزم
مامان سونیا
10 اردیبهشت 92 17:11
سالروز میلاد خجسته فاطمه زهرا (س) سرور بانوان جهان، عطای خداوند سبحان، کوثر قرآن، همتای امیر مومنان و الگوی بی بدیل تمام جهانیان بر همه زنان عالم مبارک باد . . .
مامان حسام كوچولو
17 اردیبهشت 92 19:00
انا لله و انا اليه راجعون
سلام
پسرم عزادار پدر بزرگش شده. لطفا به ما سر بزنيد و داغ اين غم رو با حضورتون برامون كم رنگ تر كنيد.
کل من علیها فان و یبقی وجه ربک ذو الجلال و الاکرام


خدا رحمتشون کنه حتما سر میزنم بهتون
مامان آریام
19 اردیبهشت 92 8:39
مامانی کاش یه قرار میذاشتیم همدیگر رو میدیدم و یه شب با هم بودیم ایشاالله همیشه بهتون خوش بگذره و شاد باشید


آخی راست میگی ایشالله وقت دیگه عزیزم
آتيلا جون و مامان شيما
26 اردیبهشت 92 13:20
وااااااي چ سفر قشنگي...
عكسها هم خيلي خوشملن...
دست عكاسش درد نكنه...
هميشه تو گردش ايشاا...
فسقلي بوووووووووس...


مرسی عزیزم
مامان حسام كوچولو
11 خرداد 92 16:56
سلام عزيزم ما با يك پست جديد از شيرين كارياي حسام كو چولو در خدمت شماييم بهمون سر بزنيد. ممنون
مامان آریام
16 خرداد 92 3:14
مامانی آپ کردم
مامان حسام كوچولو
21 خرداد 92 15:37
سلام چرا پست جديد نداري دلم براي حسام جون تنگيده