محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 3 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

احوالات این چند روز اخیر...

1392/3/30 11:55
نویسنده : مامان نرگس
1,676 بازدید
اشتراک گذاری

سلام دوستای گلم.مرسی که جویای احوالمون بودید.

من و حسام حالمون خوبه ولی یکم در گیر خونه پیدا کردن هستیم.قراره جابجا بشیم برای همین گرفتارم نمیتونم بیام پست بذارم.

حسام خیلی باهوشه.خیلی کارای بامزه انجام میده.تازگیا براش چیزی تعریف میکنیم کامل گوش میده بعد اگه خوشش اومد با یه حالت خاصی میگه آفرین

برامون قصه میگه وسطاشم هی میگه مامانی بگو خوب.بعد حسنی اومد.... بگو خوب...به مامانش پول داد ....بگو خوب...

دیروز براش لپ لپ خریدیم اتفاقی براش یه تریلی کوچولو دراومده.انقدر دوسش داره که حد نداره.

چند روز پیش همش میومد منو می بوسید.انقدر بوسم کرد دیگه حوصلم سر رفت بهش گفتم حسام من نخوام کسی منو ببوسه باید کی رو ببینم؟

میگه جعفرو...اصغرو........کلیپای جعفرو میگه

عاشق کارتون مک کوئینه.چند روز پیش کوچه بالایی داشتن ساختمون سازی میکردن یه جرثقیل معلوم بود از اون کوچه که کار می کرد.دو ساعت پشت پنجره ایستاده بود و نگاه می کرد.

 

دو هفته پیش جمعه حوصلمون سر رفت.بار و بندیل رو جمع کردیم رفتیم هشتگرد رستوران پسر خاله.

ناهارو خوردیم بعد رفتیم پارک چیتگر.

حسامم از قزوین تا تهران پشت ماشین نشسته بود با ماشیناش بازی می کرد.

اصلا نیومد جلو خیلی خوب بود.تو پارک که رسیدیم دیدیم صداش نمیاد پسرکم خوابیه بود.

اونم در حالت نشسته.

پسرکمو بغل کردم رفتیم یه جا نشستیم کلی تنقلات و تخمه و آبمیوه زدیم بر بدن.

حسامم بیدار شد یکمی بازی کرد بعد رفتیم پارک خلیج فارس که تازه افتتاح شده بود.

حسام خیلی دوست داشت اونجا رو هم اون همه آبو هم اون همه گل و گیاه و بچه ها و درشکه سواری و هوا کردن کایت ها رو.

اونجا یه محوطه ای بود که از زمین اب میومد بالا موزیکال بود.

یه بار با فشار کم یه بار با فشار زیاد.

تمام بچه ها رفته بودن اونجا اب بازی می کردن.

هوا هم خیلی خوب بود

حسامم رفته بود قاطی بچه ها شده بود.

 

بعدش دیگه سوار ماشین شدیم رفتیم تهران خونه ی عمه فریبا.

اونجام کلی با عمه و عارف بازی کردی.

دیگه برگشتنی فقط خوابیدی خیلی خسته بودی.

 

دیگه از احوالات دیگه اینکه امروز بچه ی شادی به دنیا اومد.

به زودی میریم ببینیمش.

مامان سارا اینا هم دارن هفته ی دیگه اسباب کشی میکنن.

دیگه تا همینا یادم بود گلم.

بوووووس

 


پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (6)

مامان عاطفه ( پارسا .پسر پسر قند عسل)
2 تیر 92 9:25
سلام مامان حسام سرعت نت خیلی پایین بود نمیتونستم آپ کنم. راستی حسام جون چه بزرگ شده چقدرم شیرین و دوست داشتنی تر شده ( بگو خب )
این قلبا تقدیم شما و حسام جون ( بگو خب)


عزیزم مرسی بهمون سر زدی بگو خب
نوشين مامان آريا
9 تیر 92 9:03
سلام ماماني كجا بودي دلمون تنگ شده بود حسام جونو خيلي ببوس ناز پسر مهربون
مامان ثریا
17 تیر 92 17:08
سلام عزیزم خوبین ؟ مرسی که پیش ما اومدید ... چه پسر نازی داری خدا حفظش کنه برات ... و همیشه شاد و راحت باشید .... خونتون جا به جا شد ؟ وای خیلی سخته ...
از اشنایی تون خوشحالم همشهری عزیز ... متاسفانه این هفته نمیتونم زیاد بیام کلوپ چون بیشتر خونه مامانم هستم اما هفته ی بعد میام بیشتر با دوستان اشنا بشم ... راستی من لینکتون میکنم ...


مرسی که اومدی پیشموون.
نه جابجا نشدم فعلا
مامان عبدالرحمن واویس
19 تیر 92 14:00
سلام دوست خوبم تووبلاگمون ختم بزرگ به مناسبت این ماه برگزارکردیم خوشحال میشم شماهم یک جزانتخاب منیدتا دراین ختم بزرگ وثوابش شریک بشین اگه جوابتون مثبته پس به وبلاگم بیایدتا جزموردنظروبه نامتون ثبت کنم منتظرتونم
مامان حسام كوچولو
23 تیر 92 18:14
سلام به اين پسر شيرين زبون و مامان مهربونش.
من كه يه مامانم محوطه ي آبي رو دوست دارم چه برسه به بچه ها.
من توي اخبار ديدم و خيلي خوشم اومد اگر توي شهرما بود حتما حسام رو مي بردم .


آره اگه بود خیلی خوب بود میبردی کلی شیطونی می کرد
زهرا مامان ایلیا (شیرین تر از عسل )
24 مهر 92 13:03
چه پسر ناز و شیطونی