احوالات این چند روز اخیر...
سلام دوستای گلم.مرسی که جویای احوالمون بودید.
من و حسام حالمون خوبه ولی یکم در گیر خونه پیدا کردن هستیم.قراره جابجا بشیم برای همین گرفتارم نمیتونم بیام پست بذارم.
حسام خیلی باهوشه.خیلی کارای بامزه انجام میده.تازگیا براش چیزی تعریف میکنیم کامل گوش میده بعد اگه خوشش اومد با یه حالت خاصی میگه آفرین
برامون قصه میگه وسطاشم هی میگه مامانی بگو خوب.بعد حسنی اومد.... بگو خوب...به مامانش پول داد ....بگو خوب...
دیروز براش لپ لپ خریدیم اتفاقی براش یه تریلی کوچولو دراومده.انقدر دوسش داره که حد نداره.
چند روز پیش همش میومد منو می بوسید.انقدر بوسم کرد دیگه حوصلم سر رفت بهش گفتم حسام من نخوام کسی منو ببوسه باید کی رو ببینم؟
میگه جعفرو...اصغرو........کلیپای جعفرو میگه
عاشق کارتون مک کوئینه.چند روز پیش کوچه بالایی داشتن ساختمون سازی میکردن یه جرثقیل معلوم بود از اون کوچه که کار می کرد.دو ساعت پشت پنجره ایستاده بود و نگاه می کرد.
دو هفته پیش جمعه حوصلمون سر رفت.بار و بندیل رو جمع کردیم رفتیم هشتگرد رستوران پسر خاله.
ناهارو خوردیم بعد رفتیم پارک چیتگر.
حسامم از قزوین تا تهران پشت ماشین نشسته بود با ماشیناش بازی می کرد.
اصلا نیومد جلو خیلی خوب بود.تو پارک که رسیدیم دیدیم صداش نمیاد پسرکم خوابیه بود.
اونم در حالت نشسته.
پسرکمو بغل کردم رفتیم یه جا نشستیم کلی تنقلات و تخمه و آبمیوه زدیم بر بدن.
حسامم بیدار شد یکمی بازی کرد بعد رفتیم پارک خلیج فارس که تازه افتتاح شده بود.
حسام خیلی دوست داشت اونجا رو هم اون همه آبو هم اون همه گل و گیاه و بچه ها و درشکه سواری و هوا کردن کایت ها رو.
اونجا یه محوطه ای بود که از زمین اب میومد بالا موزیکال بود.
یه بار با فشار کم یه بار با فشار زیاد.
تمام بچه ها رفته بودن اونجا اب بازی می کردن.
هوا هم خیلی خوب بود
حسامم رفته بود قاطی بچه ها شده بود.
بعدش دیگه سوار ماشین شدیم رفتیم تهران خونه ی عمه فریبا.
اونجام کلی با عمه و عارف بازی کردی.
دیگه برگشتنی فقط خوابیدی خیلی خسته بودی.
دیگه از احوالات دیگه اینکه امروز بچه ی شادی به دنیا اومد.
به زودی میریم ببینیمش.
مامان سارا اینا هم دارن هفته ی دیگه اسباب کشی میکنن.
دیگه تا همینا یادم بود گلم.
بوووووس