مرغ عشق حسام
حسام مامان.از اون جایی که تو عاشق جوجوها هستی.عموجون برات دو تا مرغ عشق خوشگل و ناز خریده.
اولین بار که اونا رو دیدی صبح بود و تازه از خواب بیدار شده بودی.داشتی برای بابا گریه میکردی که بیاد و بغلت کنه که قفسشونو آوردیم جلوت.شروع کردی به قفس ضربه زدن و بلند بلند خندیدن.
ما هم از خنده ی تو خندمون گرفته بود.
شبا میبریمشون تو یه اتاق دیگه و درو میبندیم.آخه یهو شروع میکنن به صدا کردن.تو هم از خواب می پری.
ولی تو کل روز تا بیکار میشی اشاره میکنی که بریم پیش جوجوها.
خودتم دیگه با ما میگی جووووووجوووووووووو.
اونوقت مامان می خواد قورتت بده.
البته یه خبر بد دیگه که شاید بهتر بود نمیگفتم اینه که بابا جون دو روزه تصادف کرده.با موتور.این دو روز تو هم بیکار نمیمونی و همش توجه می خوای.
اونقدر به پرنده ها علاقه داری که خودتم شدی طوطی.ما هر صدایی که دربیاریم تو عین اونو تقلید میکنی.اصلا کم نمیاری.من هر چقدر جیغ بزنم تو هم میزنی.صدامو کم کنم تو هم کم می کنی.خلاصه که با کارات روز به روز خودتو تو دلمون بیشتر جا میکنی.