محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

احوالات این چند روز اخیر...

سلام دوستای گلم.مرسی که جویای احوالمون بودید. من و حسام حالمون خوبه ولی یکم در گیر خونه پیدا کردن هستیم.قراره جابجا بشیم برای همین گرفتارم نمیتونم بیام پست بذارم. حسام خیلی باهوشه.خیلی کارای بامزه انجام میده.تازگیا براش چیزی تعریف میکنیم کامل گوش میده بعد اگه خوشش اومد با یه حالت خاصی میگه آفرین برامون قصه میگه وسطاشم هی میگه مامانی بگو خوب.بعد حسنی اومد.... بگو خوب...به مامانش پول داد ....بگو خوب... دیروز براش لپ لپ خریدیم اتفاقی براش یه تریلی کوچولو دراومده.انقدر دوسش داره که حد نداره. چند روز پیش همش میومد منو می بوسید.انقدر بوسم کرد دیگه حوصلم سر رفت بهش گفتم حسام من نخوام کسی منو ببوسه باید کی رو ببینم؟ میگه جعفرو...اصغر...
30 خرداد 1392

هوووو هووووو...چی چی

سلام. همونطور که می دونید حسام خان عاشق وسایل نقلیه س.مخصوصا از نوع سنگین.دیشب رفته بودیم تو خیابون برگردیم و یه آب اناری خوردیم که رسیدیم نزدیکیای راه آهن.گفتم داود بیا حسامو ببریم قطارو ببینه.آخه حسام عاااشق قطاره.می خواستیم عاشورا تاسوعا ببریمش زنجان با قطار.ولی خیلی شلوغ بود. رفتیم راه آهن همون موقع یه قطار باربری اومد و رو یکی از ریل ها ایستاد.و لوکوموتیوشو جدا کردن.حسام همش میگفت:ننیییییییییییی دیدی دمشو کندن. گفتم آره پسرم.لوکوموتیوه.گفت نه دم قطاره.گفتم باشه. خلاصه از اطلاعات پرسیدیم قطار بعدی کی میاد.گفتن ساعت 12 شب. اون موقع ساعت 10 دقیقه به 12 بود.مام واستادیم تا شازده قطارو از نزدیک ببینه که از شانس بد ما قطا...
25 ارديبهشت 1392

تهران گردی...

همون طور که تو پست قبلی گفتم عید امسالو رفتیم تهران گردی. روز اول رفتیم کاخ گلستان.حسامو مگه می تونستیم ببریم تو؟اصلا رضایت نمیداد.می گفت بریم پیش استخر کاخ. خلاصه با هزار مصیبت بردیمش تو.ولی اول ورودی کاخ خوابید زمین تا ما رفتیم کل مجموعه رو دیدیم این هنوز اونجا دراز کشیده بود از رو نمیرفت.   بعد آوردیمش بیرون ورفتیم شمس العماره که تو همون مجموعه ی کاخ گلستان بود. تو راهش که همش تو چمنا بود.بعد هم اصلا با ما راه نمیرفت خودش تنها می رفت نزدیکش می شدیم جیغ میزد. خلاصه اینجا رو هم دیدیم و اومدیم که بریم بیرون دیدیم چه صدای با حالی میاد رفتیم دنبال صدا و رسیدیدم دیدیم به به ...
23 فروردين 1392

آخرین روزای سال 91

آخرین روزای اسفند ماه سال 91 رو داریم پشت سر میذاریم. این سومین عیدی هست که پیشمونی.خیلی خوشحالم.هنوزم مثل بچه گیام برای اومدن عید ذوق میکنم.با ذوق خرید عید رو انجام میدم. امسال هم خوب بود هم بد.چه قدر خندیدیم و گریه کردیم.چقدر خوشحال شدیم و چقدر ناراحت شدیم. ولی قشنگ ترین لحظه هامو همیشه در کنار تو تجربه کردم.یه کلمه که حرف میزنی قند تو دلم اب میشه. خیلی خیلی شیرین شدی.همه دوستت دارن. تو هفته ی گذشته بابام کمرشو عمل کرد.تو هم هر کس رو میدیدی می گفتی بابا اوخ شده.کمرشو بریدنااااااا.... تو بیمارستان که بودیم داود دستش درد نکنه خیلی کمکمون کرد.تو رو نگه می داشت تا من با خیال راحت برم پیش بابایی. اونجا برای اینکه حو...
14 فروردين 1392

عید 92....

خوب امروز که دارم اینا رو می نویسم 14 فروردین سال 92 هست.سال رو خدا رو شکر با خوبی و خوشی آغاز کردیم. چهارشنبه سوری خیلی خوبی  داشتیم.شب رفتیم بیرون و کلی ترقه و آتیش بازی کردیم.تو که خیلی خیلی خوشحال بودی.وقتی ما ترقه مینداختیم داد میزدی یاااااااااا حسین...!!! خیلی هیجان داشتی.شب هم سبزی پلو با ماهی داشتیم. رفته بودی برای همه رو سالاداشون سس میریختی.بعد از شام هم دوباره عمه خدیجه ی بلا مراسم شالاتمه رو راه انداخت.قبلش هم تخم مرغای سرنوشتی که گذاشته بود لای برنج رو بهمون داد. به تو شالاتمه یه عالم ماشین کوچولو دادن. به بابایی اسپری به من روسری و یه شمع تزیینی خوشگل.عمه خدیجه بوووووووووووووووس خلاصه فرداش ع...
14 فروردين 1392

فسقلی من!!!!!

سلام.خیلی وقته نیومدم آپ کنم وبلاگ حسامم رو. سرم یکم شلوغه.البته از اون شلوغی های شیرین. خبر دسته اول اینکه حسام کوچولوی من زنعمو دار شد.البته یه زن عموی مهربون داشت.این دومیه.زن عمو بهروز. حسام این زن عموش هم خیلی دوست داره.تو دو هفته ی اخیر بهروز عمو ی حسام نامزد کرد.مام درگیر مراسماتشون بودیم.ایشالله سال دیگه یه عروسی با حال داریم.بزن دست قشنگه رو.... دوم اینکه موهای گل پسرمو کوتاه کردیم با هزار مکافات. مامانم موهاشو کوتاه کرد.آخه یه بار بردمش آرایشگاه از در تو نیومد.ولی بردیمش خونه ی مامانم کلی سرگرمش کردیم و مامانم از پشت موهاشو می زد.همین که قیچی رو میبست حسام بر میگشت می گفت چیکاار کردیییییییییییییییییی؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟...
26 اسفند 1391

مسافرت به سرعین

سلام به دوستای مهربونم. ما چهارشنبه ی گذشته همراه با خانواده ی عمو ی حسام یعنی عمو علی اینا رفته بودیم سرعین. چهارشنبه ساعت 3 راه افتادیم از سمت رشت رفتیم آستارا شب رو هتل جهانگردی خوابیدیدم و صبح بیدار شدیم دیدیم اوووووووووووووووووووووووو پنجره ی اتاقمون به یه پارکینگ وسایل نقلیه ی سنگین باز میشه که پر از کمپرسی و لودره... حسام خیلی خوشحال بود دوست نداشت بریم بیرون.خلاصه رفتیم بیرون خرید.حسام با اینکه خیلی گریه کرد و رضایت نداشت بریم اما از همه خوش شانس تر بود چون  براش یه کت خیلی خوشگل خریدم که برای سال دیگه زمستون اندازش میشه.الان می پوشه تا زانوهاش میاد پایین. با یه شلوار لی خوشگل که برای عید خریدمش.و یه عالمه جوراب...
25 دی 1391

عکسای آتلیه ی 2 سالگی

سلام. خوب خیلی وقته که قول داده بودم عکسای آتلیه رو بذارم.قرار بود آتلیه فایلا رو بده بهمون که متاسفانه نامردی کردن و ندادن. منم دیگه مجبور شدم بازم از رو عکسا عکس بندازم. اگه کیفیتش بد بود ببخشید. این عکسو براش بزرگ کردیم           حالا وقت شد میریم عکسای سه نفره مون رو هم میندازیم. چون برای حسام وقت قبلی نداشتیم فقط از حسام انداختن. حالا یه روز وقت میگیریم و سه تایی هم عکس میگیریم. قربونت برم که روز به روز زندگیمونو شیرین تر میکنی.من و بابایی همه ی لبخندایی که میزنیم رو مدیون توییم. ...
7 دی 1391

بلبل زبونی...

سلام به دوستای خوبم. یه چند وقتی بود اینترنتمون قطع بود.دلم براتون تنگ شده.به زودی میام به وبلاگ همه ی نی نی گولوها ببینم چه خبرا شده و چی کارا میکنید. خوب وقت نکردم برم فایل عکسای حسامو از آتلیه بگیرم و بذارم اینجا.ولی به زودی میرم. خوب از گل پسرم بگم که کاااااااااااااااااااااااااامل کااااااااااااااااامل حرف میزنه.اسم همه ی ماشینا رو بلده.همه رو ببینه یا عکسشونو می شناسه که هیچ اگه از تو خونه صدای حرکتشون هم بشنوه اکثرا می فهمه چی بود. مثلا یه بار اومد بهم گفت مامانی صدای خاور میاد.گفتم نه پسرم نیسانه.رفتیم پشت پنجره دیدیم ای بابا این طفلکی درست فهمیده.خاوره. واژه نامه ی وسایل نقلیه ی حسام خان. وانت....................
30 آذر 1391