عروسی عمو بهروز
حسام کوچولو بالاخره روزها اومدن و رفتن و عروسی بهروز عمو هم تموم شد.
چقدر بهمون خوش گذشت.
دوست جونیا عروسی عمو بهروز حسام منو گل پسرم رفتیم آتلیه و عکس انداختیم.بابای حسام کلی سرش شلوغ بود نتونست بیاد.
عکساشو هر وقت گرفتم میذارم.
گل پسرم شب عروسی یه کت شلوار خوشگل پوشیده بود که ماه شده بود.
باباش ندیده بود کت شلوارشو.وقتی حسام وارد سالن عروسی شده بود باباش شوکه شده بود.
dj هم که واسه عروسی اومده بود همش میگفت به افتخار حسام کوچولو.چه قری میده اینبچه.این بزرگ بشه می خواد چیکار کنه.
منم دلم ضعف میرفت.
دست مامان سارا و دایی علیرضا و دایی امیر درد نکنه کلی افتادن تو زحمت اون روز که تو رو نگه داشتن من به آرایشگاه و آتلیه و کلا عروسی برسم.
ایشالله که خوشبخت بشن.همه ی جوونا خوشبخت بشن...
الانم با امشب میشه دو شبه که تو اتاق خودش تنها می خوابه.
دلم خیلی براش تنگ میشه.چون نصفه شب دستای کوچولوشو تو دستم میگرفتم خوابم ببره.دیشب تا ساعت 3 بیدار بودم.
ولی برای خودشم بهتره که جدا بخوابه یکم از وابستگی دو تا مون کاسته میشه.
عطرا نوه ی عمه ش رو خیلی دوست داره.عطرا الان 3 ماهشه.
میگه من بابای عطرام.
عطرا عروسی نیومده بود.مامانش میگفت سر و صدای عروسی زیاده اذیت میشه
امشب اومد خونموون.کلی باهاش بازی کردیم.وقتی خوابوندمش دونه دونه به آدمایی که اونجا بودن میگفت ساکت عطرا خوابه دیگه حرف نزنید.قربونت برم.
حالا وقت کردم چند تا عکس میذارم از پسرم.
ایشالله دامادی خودت گل پسرم