حسام رفته بود فدک
چند روز پیش هم تو رو برای اولین بار تو هوای خوب بهاری بردیم پارک فدک.
اونجا که رسیدیم هنوز از ماشین پیاده نشده بودیم که شروع کردی به فریاد که زود پیاده شیم.روی چمنا می دویدی وقتی به سرپایینی می رسیدی نمی تونستی خودت رو نگه داری و با سرعت می رفتی و یه وقتایی هم زمین می خوردی.
چند تا بچه هم بودن که با اونا هم مسابقه ی دو گذاشته بودی و کلی شیطونی کردی.یا تو دنبال اونا می کردی
یا اونا دنبال تو
طبق معمول موتور سواری هم کردی.آخه من نمیدونم تو سوار موتور نشی نمیشه.هم دوست داشتی موتور سوار شی هم دلت برای اون همه بچه و بازی رو چمن داشت ضعف می رفت.
نمی دونستی چی کار کنی دیگه.انقدر بدو بدو کردی که آخرش تند تند می خوردی زمین.دیگه ایستاده داشتی می خوابیدی.
علیرضا رو صدا می کردی داد میزدی علیداااااا
همه ی مردم به تو نگاه می کردن.توپ میدیدی داد میزدی تووووووووووو.خلاصه تلافی این زمستون سرد و خونه موندن ها رو یه روزه در آوردی.یه جا دراز کشیدی و دستاتو گذاشتی رو چشمات.دیگه نا نداشتی بلند شی.
بغلت کردم گفتم عزیزم دوباره میارمت.لازم نیست تمام انرژیت رو امروز مصرف کنی.هوا گرم شده و تند تند میایم پارک.که همون موقع تو بغلم خوابت برد.