محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 12 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

تولد یک سالگی

دیروز جمعه 27 آبان اولین تولد حسام بود که یکساله شد و دقیقا 365 روز هست که با ما زندگی میکنه. من و بابا جون برات تولد کفش دوزکی گرفتیم. خیلی ها بهم گفتن بچه کوچیکه نمی فهمه. ولی آدم از فردای خودش خبر نداره.همین جا بهت قول میدم  تا هر وقت که زنده باشم برات تولد میگیرم.27 آبان قشنگ ترین و بهترین و عزیزترین روز زندگی من و باباجونه.           برای دیدن ادامه ی عکس ها به(((( ادامه ی مطلب)))) برید.           کیک مرغ ژله رنگین کمان   ...
4 آذر 1390

چند روز مونده تا یکسالگی

  پسر قشنگم تولدت روز به روز داره نزدیک تر میشه. خیلی خوشحالم و روز شماری می کنم.همه چیز رو آماده کردم.منتظرم تا اون روز بیاد. البته اینم بگم.از اونجایی که شما امسال دومین سالیه که ما رو تو عید غدیر همراهی میکنی و قراره به مهمونامون عیدی بدی. سال دیگه لابد خیلی شیرین زبون و خواستنس تر میشی.   . علاوه بر کلمات قبلی که می گفتی حالا کلمات زیر رو هم می گی: بده   بیا   بگیر    جیز   ددر   جوجو    سسسسسسس       ...
18 آبان 1390

مرغ عشق حسام

حسام مامان.از اون جایی که تو عاشق جوجوها هستی.عموجون برات دو تا مرغ عشق خوشگل و ناز خریده. اولین بار که اونا رو دیدی صبح بود و تازه از خواب بیدار شده بودی.داشتی برای بابا گریه میکردی که بیاد و بغلت کنه که قفسشونو آوردیم جلوت.شروع کردی به قفس ضربه زدن و بلند بلند خندیدن. ما هم از خنده ی تو خندمون گرفته بود. شبا میبریمشون تو یه اتاق دیگه و درو میبندیم.آخه یهو شروع میکنن به صدا کردن.تو هم از خواب می پری. ولی تو کل روز تا بیکار میشی اشاره میکنی که بریم پیش جوجوها. خودتم دیگه با ما میگی جووووووجوووووووووو. اونوقت مامان می خواد قورتت بده. البته یه خبر بد دیگه که شاید بهتر بود نمیگفتم اینه که بابا جون دو روزه تصادف کرده...
27 مهر 1390

عکسای حسام با جوجوها

قبلا گفته بودم که حسام تو عاشق حیوونایی از وقتی تو بدنیا اومدی تو حیاط خونمون پر میشه از یاکریم.من و تو هم هر روز میریم و اونا رو تماشا می کنیم. یه روز که در حیاط رو باز کردیم همشون پرواز کردن بجز یکیشون.فکر کردیم شاید مصدومه.آوردیمش تو خونه.شروع کرد به دویدن.ولی پرواز نمی کرد.یه خرده نگهش داشتیم و دوباره بردیمش حیاط تا مامانش اومد و اونو برد.   چند روز پیش رفته بودیم باغای اطراف که اونجا یه آقا الاغه بود و تو خیلی از اون خوشت اومده بود.رفتی و با عمه زهرا باهاش عکس انداختید.عکسشو ببین...   یه روز دیگه هم که رفته بودیم خونه ی عمه ی تو اونا دو تا بلبل ناناز داشتن که از ترس تو همش قایم می شدن .چون تو ...
19 شهريور 1390

کلمات حسام

جیگر مامان الان که تا 2 روز دیگه 9 ماهش تموم میشه: وقتی میریم طرف یخچال میگه آبه ماما و بابا میگه وقتی غذا می خوره و لذت میبره میگه: به به اگه چیزی رو از ما بخواد میگه: من گریه که میکنه با گریه میگه ماما گوشی من و باباش از دستش داغون شده.کنترل تلوزیون هم دیروز از کار افتاد. عاشق یه عروسکه که از نوزادیش دوسش داشت.ولی کلا ماشین رو. ترجیح میده به همه ی اسباب بازیها. یه وقتایی شدیدا مشغول انجام کاریه ولی تا صدای آهنگ میاد هر جور هست خودش رو به اون آهنگ نزدیک میکنه.آهنگ که تموم شد میره سر کار قبلی. تازگی ها اگه چیزی بخواد و بهش ندیم جیغ میزنه   ...
16 شهريور 1390

بدون عنوان

چه دعایی کنمت بهتر از این: خنده ات از ته دل ، گریه ات از سر شوق ، روزگارت همه شاد سفره ات رنگارنگ و تنی سالم و شاد ..... که بخندی همه عمر                                                                               ...
29 مرداد 1390

حسام و حیاط

دیروز برده بودمت تو حیاط با رورودکت چرخ بزنی.اما تو اصلا از روروئک خوشت نمیاد.یه ذره بازی کردی و زود آوردمت بیرون.خلاصه چشمت روز بد نبینه شروع کرده بودی پهاردست و پا حیاط و متر می کردی.چقدر بهت خوش گذشت خدا میدونه.اما تا دلت بخواد کثیف شدی.یه خورده از درخت گردو چیدیم و خوردیم تو هم که می خوردی همش می گفتی به به. مامان صدف و میانه هم بودن.شدی سوژه ی دوربین همه.منو میانه دنبالت افتاده بودیم و عکس می گرفتیم. ...
29 مرداد 1390

حسام و اذان

الان که اینو می نویسم پسر گلم تو 10 روز دیگه 9 ماهت تموم میشه.خیلی بامزه شدی.هیچ کس نمی تونه تو رو فراموش کنه.حسام وقتی ما به صورت طولانی می گیم اَاَاَاَاَاَاَاَاَاَ تو هم تکرار می کنی.حالا امروز که اذان داشت از تلوزیون پخش میشد و صدا ها رو میکشید تو فکر می کردی که اونم داره با تو بازی می کنه تو هم صدا ها رو میکشیدی. مامان قربونت بره که روز به روز داری خودتو تو دل همه جا میکنی.الانم با بابات رفتی تا عموجونت ببیندت. حسامی تا حالا چند تا صدا ازت شنیدیم ولی هنوز نمیدونیم صدات چه طوری میشه چون یه وقتایی صدات کلفته یه وقتایی نازک.یا بچگونه خلاصه که وقتی صدات درمیاد مامان دیگه دیوونه میشه. ...
26 مرداد 1390