محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 20 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

شیرین زبونیای حسام

پسر خوش زبون و بامزه ی خودم ،الان دو روزه که من هر چی میگم تو هم تکرار میکنی. کلماتی که می گفتی مثل بده بیا بگیر جیز ددر جوجو سسسسسسس مامان   بابا    من   آبه   به به  رو هنوز تکرار میکنی.فقط به آبه میگی آآآآآآآآآآآبه وقتی مامان میگه ببیی میگهههه؟   تو میگی بَ بَ میگم گاوه میگه    تو میگی مااااااااااا مااااااااااااا میگم هاپووووووو                تو میگی آآآآپو میگو بریم بوف بخوریم         ...
10 دی 1390

شب یلدای 90

امسال دومین شب یلداتو تجربه کردی کوچولوی من. شب یلدای امسال خیلی خوش گذشت.خانواده ی ما و عمو جون و مامان صدف و خانواده ی محمد امین و مهدیار  و عمه طاهره هم بودن. توهم یه لباس هندونه ای به مناسبت یلدا پوشیده بودی که مامان سارا برای سیسمونیت خریده بود برات. تو هم تو کل تولد رو دوش عمه زهرا بودی و داشتی می رقصیدی و کلی شکوفا شده بودی. رقصی کردی که تا حالا ندیده بودیم.اولش دست میزدی و محمد می رقصید بعد خودت هم دستات روتکون میدادی و مشت می کردی و بالای سرت می بردی و سرت رو به طرفین می چرخوندی.خیس عرق شده بودی. با هم یه ژله ی هندونه هم درست کردیم و بردیم.     خلاص...
7 دی 1390

نی نی من و کدو حلوایی

حسام من ،امروز برات کدو حلوایی خریدیم. آخه شنیدم کلی منفعت داره.عزیز دلم.تو خیلی ناز خوابیده بودی و نفهمیدی که کدو حلوایی داریم.صبح که از خواب بیدار شدی کلی گریه کردی.خیلی ترسیده بودی ازش. منم نمی دونستم چی کنم.بردمش قایمش کردم پشت اوپن.رفتی اونجا و هی گریه و جیغ و داد. بردم تو اتاق خواب دوباره می رفتی میدیدی اونجاس گریه می کردی. آخر سر آوردیمش کلی نازش کردم بوسش کردم.گفتم تو هم بوس کن ولی اصلا دوسش نداشتی. خلاصه حواست که نبود بردم تیکه تیکش کردم و بخار پزش کردم و گزاشتمش یخچال. حالا باهاش سوپ و پوره درست میکنم و کلی هم دوست داری.ولی نمیدونی این همونه که ازش می ترسیدی. ...
29 آذر 1390

عکسای آتلیه ی حسام در 11 ماهگی

پسر قشنگم قررررربون موهای فشنت بره مامان.    پسر گلم تو از 5 ماهگی عاشق ماشینی.از بین یه عالمه عروسک و اسباب بازی فقط با ماشین و موتور بازی میکنی.بهش میگی گان گان.تو عکساتم گان گان داره.    مامان فدات شه این تنها عکسته که خندیدی....!  اینم عکست با دایی علیرضا که امروز از ذوقت اومدی عکستونو تا کردی!!!!!!!!!!!!  تو این یکی هم که عین مردای خوشتیپ شدی.وووووووووووووی  اینم عکس بزرگته که زدیمش به دیوار...   اگه کیفیت عکسا خوب نبود به خاطر اینه که من فایل عکسا رو نداشتمو از روی عکسا با دوربینعکس گرفتم. ...
8 آذر 1390

تولد یک سالگی

دیروز جمعه 27 آبان اولین تولد حسام بود که یکساله شد و دقیقا 365 روز هست که با ما زندگی میکنه. من و بابا جون برات تولد کفش دوزکی گرفتیم. خیلی ها بهم گفتن بچه کوچیکه نمی فهمه. ولی آدم از فردای خودش خبر نداره.همین جا بهت قول میدم  تا هر وقت که زنده باشم برات تولد میگیرم.27 آبان قشنگ ترین و بهترین و عزیزترین روز زندگی من و باباجونه.           برای دیدن ادامه ی عکس ها به(((( ادامه ی مطلب)))) برید.           کیک مرغ ژله رنگین کمان   ...
4 آذر 1390

چند روز مونده تا یکسالگی

  پسر قشنگم تولدت روز به روز داره نزدیک تر میشه. خیلی خوشحالم و روز شماری می کنم.همه چیز رو آماده کردم.منتظرم تا اون روز بیاد. البته اینم بگم.از اونجایی که شما امسال دومین سالیه که ما رو تو عید غدیر همراهی میکنی و قراره به مهمونامون عیدی بدی. سال دیگه لابد خیلی شیرین زبون و خواستنس تر میشی.   . علاوه بر کلمات قبلی که می گفتی حالا کلمات زیر رو هم می گی: بده   بیا   بگیر    جیز   ددر   جوجو    سسسسسسس       ...
18 آبان 1390

مرغ عشق حسام

حسام مامان.از اون جایی که تو عاشق جوجوها هستی.عموجون برات دو تا مرغ عشق خوشگل و ناز خریده. اولین بار که اونا رو دیدی صبح بود و تازه از خواب بیدار شده بودی.داشتی برای بابا گریه میکردی که بیاد و بغلت کنه که قفسشونو آوردیم جلوت.شروع کردی به قفس ضربه زدن و بلند بلند خندیدن. ما هم از خنده ی تو خندمون گرفته بود. شبا میبریمشون تو یه اتاق دیگه و درو میبندیم.آخه یهو شروع میکنن به صدا کردن.تو هم از خواب می پری. ولی تو کل روز تا بیکار میشی اشاره میکنی که بریم پیش جوجوها. خودتم دیگه با ما میگی جووووووجوووووووووو. اونوقت مامان می خواد قورتت بده. البته یه خبر بد دیگه که شاید بهتر بود نمیگفتم اینه که بابا جون دو روزه تصادف کرده...
27 مهر 1390

عکسای حسام با جوجوها

قبلا گفته بودم که حسام تو عاشق حیوونایی از وقتی تو بدنیا اومدی تو حیاط خونمون پر میشه از یاکریم.من و تو هم هر روز میریم و اونا رو تماشا می کنیم. یه روز که در حیاط رو باز کردیم همشون پرواز کردن بجز یکیشون.فکر کردیم شاید مصدومه.آوردیمش تو خونه.شروع کرد به دویدن.ولی پرواز نمی کرد.یه خرده نگهش داشتیم و دوباره بردیمش حیاط تا مامانش اومد و اونو برد.   چند روز پیش رفته بودیم باغای اطراف که اونجا یه آقا الاغه بود و تو خیلی از اون خوشت اومده بود.رفتی و با عمه زهرا باهاش عکس انداختید.عکسشو ببین...   یه روز دیگه هم که رفته بودیم خونه ی عمه ی تو اونا دو تا بلبل ناناز داشتن که از ترس تو همش قایم می شدن .چون تو ...
19 شهريور 1390

کلمات حسام

جیگر مامان الان که تا 2 روز دیگه 9 ماهش تموم میشه: وقتی میریم طرف یخچال میگه آبه ماما و بابا میگه وقتی غذا می خوره و لذت میبره میگه: به به اگه چیزی رو از ما بخواد میگه: من گریه که میکنه با گریه میگه ماما گوشی من و باباش از دستش داغون شده.کنترل تلوزیون هم دیروز از کار افتاد. عاشق یه عروسکه که از نوزادیش دوسش داشت.ولی کلا ماشین رو. ترجیح میده به همه ی اسباب بازیها. یه وقتایی شدیدا مشغول انجام کاریه ولی تا صدای آهنگ میاد هر جور هست خودش رو به اون آهنگ نزدیک میکنه.آهنگ که تموم شد میره سر کار قبلی. تازگی ها اگه چیزی بخواد و بهش ندیم جیغ میزنه   ...
16 شهريور 1390