محمد حساممحمد حسام، تا این لحظه: 13 سال و 5 ماه و 18 روز سن داره

زیباترین دلیل زندگی

دل تنگی نی نی وبلاگی

سلام دوستای خوبم. خیلی وقته به وبلاگ پسری سر نزدم. اول از همه از گل پسرم معذرت می خوام که نتونستم از شیرین کاریا و بزرگ شدنش بنویسم و بعد از همتون تشکر میکنم به خاطر اینکع جویای احوالمون بودید دلمون برا همتون تنگ شده.هم کوچولوها هم مامان گلیا خوب گل پسرم خیلی روزا گذشته سال تحصیلی جدید شروع شده.دارم برای ترم جدید میرم دانشگاه و مزاحم مینا زنعمو میشیم.چند روز پیش از سرعین برگشتیم.با علی عمواینا رفته بودیم. خیلی خوش گذشت.بالاخره روی بارون رو دیدیم. حسام گلی خیلی ماه شدی خیلی دلبری میکنی.عین بزرگا حرف میزنی. دیشب با بابایی کشتی میگرفتی اومدم ازت دفاع کنم پای بابایی خورد به دستم جیغ زدم. بیچاره ...
14 مهر 1393

بدون عنوان

سلام پسر خوبم ميدونم كم كاري ميكنم و وبلاگت رو آپ نميكنم اما لب تاپم خيلي بدشده وقت نميكنم ببرم درستش كنم دوستاي خوبم ميدونم خيلي ديره ولي ممنون كه سال نو رو تبريك گفتيد شمام سال خوبي داشته باشيد منو حسام حالا كه هوا خوب شده روزاي فرد ميريم پياده روي بانوان حسامم كلي بازي ميكنه.ديگه اينكه امتحانام ٢٤ شروع ميشه. قبل عيد يه مشكل مالي برامون پيش اومد يهو حسام گفت تولد امام حسين بريم كيك بخريم براش تولد بگيريم مام گفتيم شايد به دلش افتاده.خلاصه همون قبل عيد مشكل حل شد و ديشب كه شب ولادت امام حسين بود رفتيم مسجد و حسام شيريني و شكلات پخش كرد امشبم شب ولادت حضرت ابوالفضل شربت خدا قبول كنه ايشالله همتونو دوست داريم ...
11 خرداد 1393

اواخر سال ٩٢

چقدر زود گذشت باورم نميشه امسالو اصلا دوست نداشتم سال خوبي نبود اما با اين حال انگار ديروز تو وبلاگت از تعطيلات عيد ٩٢ مي گفتم اول از دوستامون تشكر ميكنم تو اين مدت جوياي احوالاتمون بودن اما متاسفانه بايد بگم هنوز موفق نشدم لپ تابو درست كنم الانم با گوشي اومدم پست ميذارم دلم واسه همتون و جوجه هاتون تنگ شده حسامو من كه كلي كار كرديم حسام يه ترم كلاس زبان رفت و ترم يك رو تموم كرد .پسرم از ١٠٠ نمره تونست ٨٠ نمره بگيره چون منم دانشگاه ميرم و اين مدت مشغول خونه تكوني بوديم موفق نشدم تو سه درس آخر بهش كمك كنم نمره از اونا كم آورد خيلي با مزه شده خيلي مهربونه.يكمي بدقلقي ميكنه دوست داره به همه حرفاش گوش كنيم عاشق ترقه س با باباش شبا يدونه ميزنن.حالا...
24 اسفند 1392

تولد 3 سالگی ...مک کوئین

خوب 27 تولد حسام جونم بود من و حسام و باباش با هم خانوادگی براش جشن گرفتیم رفتیم شام خوردیم و پارک و آتلیه و کافی شاپ بعدش تصمیم گرفتیم آخر هفته که همین پنج شنبه گذشته میشه براش جشن بگیریم تا عمه هاش که راه دورن هم بیان من در تدارک کارای تولد بودم.چون خودم همه چی رو درست میکردم.یهو دوست بابای حسام که همون عمو وحید باشه زنگ زد به داود و گفتباید شب نشین بیاید خونمون.گفتم داود تشکر کن بگو ما تا حالا دو بار اومدیم شما نیومدید گفت نه خیلی اصرار میکنه گفتم بگو ما خرید داریم امشب چند شب دیگه شما بیاید گفت نه نمیشه باید بیاید خلاصه من از اینکه کارام بهم ریخته بود ناراحت بودم.ولی داود گفت میریم نیم ساعته میایم هیچی دیگه رفتیم.وارد خ...
2 آذر 1392

تولد 3 سالگی

خوب گل پسرم 3 سال گذشت. 3 ساله اومدی شدی تموم زندگیمون. من و بابایی دونه دونه نفسایی که میکشیم به خاطر توئه. حسام جونم پسرم این سه سال برام خیلی شیرین بود. خیلی خیلی عاشقتم. بابایی جونش به جونت بستس.عمر من نفس من پسر من دوست من تولدت مبارک. ایشالله همیشه سبز سبز باشی.آرامش داشته باشی.به همه ی آرزوهات برسی. سربلند باشی و مایه ی افتخار ما. این عکسم چند روز پیش با هم انداختیم   خوب امروز برنامه ی جشن نداریم.الان می خوایم با هم بریم بیرون گشتی بزنیم. بعد عصری بریم یه عکس یادگاری بندازیم.و بعدش هر جا شما گفتی. اونوقت چون تولد وسط هفته س نتونستم مهمونی بدم.ایشالله پنج شنبه یا جمعه یه مهمونی میگیریم همه رو دعوت میک...
27 آبان 1392

محرم 92

تا که پرسیدم ز قلبم عشق چیست ؟ / در جوابم اینچنین گفت و گریست لیلی و مجنون فقط افسانه اند / عشق در دست حسین بن علیست   حسام کوچولوی من امسال محرم خیلی بیشتر از سالای گذشته منتظر محرم بود.منتظر دسته های عزاداری.قبل از محرم زنگ زد به حسن بابا ازش خواست براش طبل و زنجیر بخره. عاشق اوناس.دوست نداره کسی بهش دست بزنه. دیشبم با باباش رفته وسط عزاداری و طبل زده تا سر چهارراهمون. بعدم زنجیر زده.کیک خورده و برای خودش و من چایی گرفته آورده خوب قربونش برم امام حسین.امسال نذر داشتیم.نذرمونو دادیم کسی که نذری میپخت به غذاش اضافه کرد.خدا ایشالله قبول کنه نذر همه رو       امسال علی عمو هم نذرشو داده بیر...
20 آبان 1392

عید غدیر خم مبارک...

خوب حسام کوچولو از سال 89 تو خونه ی مایی و تو جشن عید غدیر شرکت داری حسام خان سید کوچولوی من عیدت مبارک   میر محمد حسام امروز چهارمین عید غدیری بود که پیشمون بود و به مهمونا عیدی میداد.قربونش برم دیشب به باباش میگفت به مامانی عیدی بده. ولی بچم یکمی سرما خورده حال نداره. همش غر میزنه.امروز از مهمونا پذیرایی می کرد میوه و شیرینی تعارف میکرد.نمک دون و چاقو میذاشت مامانی هم برای این لباسو که عکس تراکتور داره و عاشق تراکتوره رو براش خریده مامانم اینا هم شب میان خونمون. من عاشق عید قربان و عید غدیرم.حالا که یه پسرکوچولو هم دارم که همه به خاطرش این روز میان خونمون بیشتر دوست دارم این روزو. عید همگ...
2 آبان 1392